جیم مثه روال هرروزش حاضر بود ک بره ولی وقتی اومد تا ته رو چک کنه دید ک اون داره گریه میکنه
-امگا...گاد چیشده
سریع سمتش رفت و بغلش کرد و اشکاشو پاک کرد
-چیشده بهم بگو
ته با بوییدن عطر اون تپش قلبش اروم گرفت ولی با صدای لرزون و شکسته گف
-حس میکنم...تولم مرده
جیم سریع دستشو رو شکم اون گذاشت و نوازشش کرد
-تکون نمیخوره آلفا هق
جیم با داد دکتر و صدا کرد و رگ گردنش باد کرد
ته مثه جوجه بی پناهی تو بغل الفاش رفت و گوله شد و بعد با گریه همه چیزو بهش گفت
تندتند برای الفاش غرغر میکرد و میگفت ک چقد بهش غذا کم دادن یا چجوری غذاشو حروم میکردن
جیم عصبانی شده بود
-خیلی...هق...گشنمه الفا...خیلی
لحن بغضی امگاش ک برای غذا التماس میکرد چیزی بود ک جیم بتونه تحملش کنه
امگایی ک بیست و چهارساعته حواسش به خورد و خوراک جیم بود و سیرش میکرد خودش گشنش مونده بود
حالا میفهمید چرا دیشب انقدر از جاجانگمیون ساده خوشحال شده
با صدای داد و بیداد جیم بود ک خدمتکار پرید تو اتاق
-قربان...
-تا چند دقیقه دیگ بهترین غذاهارو میخوام...فقط چن دقیقه وقت دارید!
خدمتکار با دیدن چهره الفا یادش رفت دوتا پا داره و طوری در رفت ک حس کرد قوزک پاش در رفته
جیم اروم روی پیشونی ته رو بوسید
-هیششش...متاسفم...خدای من
ته هق هق کنان صورتشو تو گردن اون پنهون کرد تا دکتر برسه
و به محض رسیدن دکتر جیم اروم ته رو روی تخت نشوند و سمت اون پیرمرد عوضی یورش برد و یقشو گرفت
-ک اضافه وزن داره اره؟ جفت من داره از گشنگی بیهوش میشه! توی حرومزاده امگا و توله منو گشنه نگه داشتی ک چی و ثابت کنی؟ بلایی سر تولم اومده باشه زیر پای جفتم قربونیت میکنم...گمشو معاینش کن
پیرمرد و جلوی پای ته انداخت و پیرمرد با لرزشی ک قابل دید بود سریع گوشیشو دراورد و روی شکم لاغر امگا گذشت
ته ترسیده بود و دستاش هم از ضعف هم از ترس میلرزید چون تاحالا الفاشو عصبانی ندیده بود
-سالمن....قسم میخورم سالمن سرورم
جیم چاقوشو به گردن مرد چسبوند
-چطور به توی شغال اعتماد کنم
-لطفا سرورم...قسم میخورم تولتون سالمن
خدمتکار با چرخ غذا وارد شد و ته با بوی غذا روش سمت در برگشت و بیشتر جیگر الفاشو به اتیش کشید
-گمشید بیرون! همتون گمشید! بعدا به حسابتون میرسم
با سرعت چرخ و جلوی تخت کشید و هرچی بود و جلوی ته چید
ولی ته مثل بچه ای بود ک انگار کتک خورده بود و حالا ابنباتشو نمیخواست
جیم هول کرده سمتش خزید و صورت خیسشو بوسید
-هیششش عزیزم...ببین...میخوای خودم بهت بدم هان؟
ته دوباره تو بغلش نشست و سرشو تکون داد
جیم سریع و هیجان زده کاسه دوکبوکی و نودل و برداشت
نیم ساعت بعدش در حال غذا دادن به ته گذشته بود
با عشق به لبای چربش و لپای گردش خیره میموند و از همه غذاها بهش میداد و میتونس ببینه رنگ به صورت ته اومده
حتی اگ درصدی شک وجود داشت با خالی شدن بشقابا از بین میرفت
ته تا ته همه چیزو خورده بود و شکمش باد کرده بود و جیم تازه میتونست حس کنه امگای حامله چه شکلیه
اروم با دست زمختش لپ نرم اونو نوازش میکرد
-از این به بعد خودم بهت غذا میدم...بعد میرم بیرون
-نه...نه الفا...من نمیخوام کارات بمونه...اینطوری خسته میشی....من نمیخوام خسته بشی
صورتشو تو سینه اون پنهون کرد و لپشو به پوست اون کشید و لذت برد
جیم دستشو میون موهای اون کرد و اروم سرشو خاروند و میدونس امگا کوچولو لذت میبره
-اصلا خسته نمیشم...امروز برات بلال میارم
وقتی حسابی جفت کیوتشو لوس کرد و خوابوندش با همون خشم اولیش سمت اتاق نحس اون کاخ رفت
با ورودش یون سویی ک کیلو کیلو شیرینی میخورد مثه گاوی از حرکت ایستاد و جیم از اون چهره کثیف حالش بهم خورد
ملکه بوی خطر و حس میکرد
پسرش سرخ شده بود
صدای هیس مانند جیمین بهش ثابت کرد اشتباه نکرده
-گشنگی دادن به امگا و توله من؟! اونم وقتی ک انبار این خراب شده لب به لب با غذا و خوراکی پره؟ این حرکت سخیف حتی برای برده ها هم قفله مادر! نبض توله من ضعیف شد اونوخ این داره یه جعبه شیرینی و تنهایی میخوره؟!
ملکه در سکوت نگاهش بین یون سو و جیمین میچرخید و برای اولین بار صداش درنیومد
یون سو واقعا بد غذا میخورد و جای طرفداری نمیزاشت
-امیدوارم تکرار نشه مادر! اگ ببینم امگام تو خونه خودم امنیت جانی نداره میبرمش جایی ک باید باشه
ملکه با خشم به پسرش خیره شد
توله بی دست و پاش داشت تهدیدش میکرد و چیز تازه ای بود
ولی قبل از اینکه حرف بزنه جیمین رفته بود چون حتی بوی شیرینی تازم فرمون گند یون سو رو عوض نمیکرد
وقتی برگشت به اتاق دلش به رفتن نبود
پس لخت شد و اروم کنار امگاش دراز کشید
ته اروم چشاشو باز کرد و حلزونی خودشو تو بغل اون کشوند و بالای سینشو بوسید
الفا راضی از توجه امگاش بازوهاشو دورش حلقه کرد
ته راضی و خوشحال با لبخندی رو لبش به خواب رفته بود
دیگ مطمئن بود نیازی نداره تا جملات عاشقانه از اون بشنوه
جیمین مظهری از عشق بود....
KAMU SEDANG MEMBACA
White Bunny
Fiksi Penggemar-تو اونو کشتی....چرا منو نمیکشی جیمین...نتونستی معشوقتو بکشی برای همین اونو کشتی! تو یه ترسویی! -برو! برو پسر پارک خونخوار! برو به مادر عفریتت بگو ک من سر پسرم شوخی ندارم برو بهش بگو کیم اعلام جنگ کرده! -ولی من تهیونگ و دوست دارم! -تو خون ریختی پارک...