Part 3

126 18 0
                                    

جنی که بهش چشم غره میرفت تا درخواست پادشاه رو رد کنه با دیدن لبخند لیسا که برای اذیت کردنش
بود آروم لب زد : بیچاره شدی جنی ..

لیسا : پدر بزارید اول با هم راجبش فکر کنیم .

پادشاه نگاهشو به جنی داد و گفت : پس تا سه روز بهتون مهلت تصمیم گیری میدم .

جنی که از حرف یهویی لیسا متعجب شده بود سرشو پایین گرفت و با تعظیمی که به پادشاه کرد همراه لیسا اتاقو ترک کرد * یعنی هدفش چیه ؟! دلیل رد کردنش چی میتونه باشه ؟؟ *

جنی همونجوری با حواس پرتی راهشو به بیرون قصر میرفت بدون اینکه متوجه صدای لیسا بشه مسیرشو ادامه داد ولی با گرفته شدن بازوش توسط دختری که با چند بار صدا زدنش نتونسته بود اونو از افکارش خارج کنه با چشمایی متعجب بهش زل زد .

لیسا : احتمالا گوشات مشکل دارن ..

جنی یهو به خودش اومد و دستشو ازش رها کرد و با اخم بهش نگاه کرد و گفت : به تو چه !

با انگشتش به گوشاش اشاره کرد و ادامه داد : آره اصلا گوشام مشکل دارن به تو چه !! ..

لیسا : مشکل اعصاب هم داری ..

جنی که دیگه از شدت عصبانیت دیگه نمیخواست که باهاش درگیر بشه خواست بره که با دیدن شاهزاده ای که قلبشو بهش باخته بود سر جاش خشکش زد و به آرومی لب زد : شاهزاده سئونگ !!؟

شاهزاده ای که روبه روش ایستاده بود آروم لب زد : خوشحالم که اینجا میبینمتون بانوی من .

جنی لبخندی روی لباش نشست و با گفتن " منم همینطور شاهزاده سئونگ " بهش خیره موند و
رفت توی فکر؛ اون پسر برادری بود که خیلی یهویی
از وجودش باخبر شده بود و نمیتونست که عاشقش بشه ولی چرا قلبش اونو مثل یه برادر حس نمیکرد ؟!

* مگه دیونه ای چیزی هستی دختر !! اون برادرته خنگول *

جنی داشت توی دلش با خودش بحث میکرد که با صدای لیسا نگاهشو بهش داد .

لیسا : شما دو نفر خواهر برادر نمونه ای میشید .

لیسا نگاهشو به سئونگ داد و با لبخند گرمی ادامه داد : من میرم کتابخونه هرموقع که تونستی خوشحالم میشم که بهم سر بزنی برادر .

سئونگ : خواهر کوچولوی من ازم دلخور شده !؟

لیسا بخاطر اینکه سئونگ اخماشو نبینه روشو ازش برگردوند و آروم گفت : نه چرا باید اخم کنم مگه بچه ام که اخم کنم !! ..

سئونگ آروم بغلش کرد و گفت : پس لبخندتو بهم نشون بده تا باورت کنم .

لیسا که اخم کرده بود یهو بخاطر رفتارهای برادرش خندش گرفت و با گفتن " الان راضی شدی برادر ؟! " آروم از قصر رفت و باعث شد که سئونگ لبخندی که هیچوقت به کسی نشونش نمیداد روی لباش بشینه
و جنی رو بیشتر عاشق خودش کنه .

جنی که بخاطر رابطه گرمی که با خواهرش داشت؛ حسودیش میشد آروم زیرلب گفت : چرا من جای این دختر رو مخه نیستم آخه !! ..

ولی حرفشو شاهزاده هم شنید و با نگاهی که بهش انداخت با تعجب لب زد : اگه ازتون خواهش کنم که
از خواهرم بدتون نیاد درخواستمو می پذیرید ؟

وقتی اینو گفت جنی آروم سرشو پایین گرفت؛
از خجالت نمیتونست توی چشمای شاهزاده ای
که ازش خواهش می کرد تا با خواهرش مهربون
باشه؛ نگاه کنه .

جنی آروم سرشو بلند کرد و با خیره شدن به چشمای سئونگ گفت : بخاطر شما من باهاشون صمیمی میشم .

جنی دوباره سرشو پایین گرفت و ادامه داد : بابت بی ادبیم عذر میخوام .

با گفتن همین جمله سریع دویید سمت اتاقش تا
مجبور نباشه با شاهزاده ای که الان اونو یجور
دیگه تصور میکرد چشم تو چشم بشه و بدون
اینکه به پشت سرش نگاه کنه مسیر اتاقشو با
عجله طی کرد .

وقتی وارد اتاقش شد درو بست و با نشستن روی زمین چشماش خیس شد و گریه اش گرفت * آبروم پیشش رفت؛ الان احتمالا فکر میکنه من یه دختر بی ادبم که با خواهرش بدرفتاری کردم .. *

با ورود یانگ می، جنی سریع اشکاشو پاک کرد و از جاش بلند شد .

یانگ می که متوجه حال بد جنی شده بود با نگرانی
به سمتش رفت و گفت : شما گریه کردید بانوی من ؟!

جنی : نه فقط یه چیزی رفته بود توی چشمام .

یانگ می : حالتون خوبه بانوی من ؟

جنی که دیگه نتونست حال بدشو مخفی کنه با گفتن
" نه اصلا حالم خوب نیست " دوباره اشکاش راهشونو پیدا کردن و صورتشو خیس و چشماشو قرمز کردن .

کتابخانه قصر سلطنتی

* لیسا *

لیسا با برداشتن کتابی از داخل قفسه کتابخونه نگاه مختصری بهش انداخت و همونجا بدون اینکه متوجه بشه غرق افکارش شد و به رفتارهای عجیب دختری که ذهنشو درگیر کرده بود فکر کرد * پس حرف و حدیث هایی که راجبتون شنیدم دقیقا برازنده تونه شاهزاده جنی *

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

لیسا با برداشتن کتابی از داخل قفسه کتابخونه نگاه مختصری بهش انداخت و همونجا بدون اینکه متوجه بشه غرق افکارش شد و به رفتارهای عجیب دختری که ذهنشو درگیر کرده بود فکر کرد * پس حرف و حدیث هایی که راجبتون شنیدم دقیقا برازنده تونه شاهزاده جنی *

آروم کتاب رو بست و لب زد : پس فرصت خوبیه که از همین نقطه ضعتون به نفع خودم استفاده کنم و پیروز میدان باشم ..

_________________________________________

سلام عزیزای دلم امیدوارم که این پارت هم براتون جذاب بوده باشه 😍❤️‍🔥
این فیکشن دوشنبه ها و سه شنبه ها ساعت ۱۱ شب آپ میشه :)

She is my girlfriend 🦋Where stories live. Discover now