تنها و درمونده و بدون هیچ کمکی هر دوشون مثل قبل که دووم آورده بودن؛ گیر افتاده بودن و بدون اینکه کسی بهشون کمک کنه درون اون سلول سرد و خشک تنها با برده های بی جون دیگه ای تنها بودن .
لیسا دیگه داشت چشماش سنگین میشد و به خوابی
که خودشو براش آماده کرده بود؛ میرفت و سئونگ هم
فقط می تونست برای خواهرش اشک بریزه و همینم
باعث شده بود که از اینکه نمی تونه به خواهرش که
داره میمیره کمک کنه از خودش متنفر بشه .لیسا با یادآوری روزی که بخاطر مرگ پدر مادرش به خودش قول انتقام رو داده بود لبخندی از دلتنگی روی لباش نشست و آروم لب زد : منم دارم میام پیشتون مامان بابا ..
و آروم چشماشو بست .
ولی زمان زیادی از بیهوش شدن لیسا نگذشته بود که دختری که بازم از فرمان امپراطوری داشت سرپیچی می کرد با شمشیرش وارد زندان سلطنتی شد و با باز کردن سلولی که سئونگ و لیسا توش بودن ازشون خواست که سریع از اونجا بیان بیرون .
سئونگ با دیدن جنی لبخندی روی لباش نشست و سریع خواهرشو بغل کرد و با ایستادن کنار جنی با خوشحالی لب زد : خوشحالم اینجا میبینمتون بانوی من .
جنی لبخندی بهش زد و گفت : من از اینجا میبرمتون بیرون پس دنبالم بیایید بدون اینکه به اتفاقاتی که جلوتون میوفته اهمیت بدید باشه ؟!
سئونگ سرشو تکون داد و موافقت کرد .
و به دنبال دختری که هیچوقت حدس نمیزد رفتارش برعکس پدرش باشه راه افتاد .
وقتی جنی با مهارت شمشیر زنیش تونست حریف بیشتر سربازهای سلطنتی بشه سئونگ هم پشت سرش داشت با دست با اونایی که می خواستن به لیسا آسیب بزنن می جنگید و از خواهرش محافظت می کرد .
اونا تونستن بالاخره از زندان سلطنتی فرار کنن ولی وضعیت لیسا خوب نبود و وقتی رسیدن به اتاق جنی
و اونو روی زمین خوابوندن نبضش خیلی ضعیف بود .جنی که از طبیب سلطنتی شون کمی آموزش دیده بود سریع هانبوک لیسا رو زد بالا و از سئونگ خواست که بره بیرون .
جنی : نگران نباشید و بیرون اتاق منتظر بمونید .
سئونگ با نگرانی و چشمای خیس از اتاق خارج شد
و همونجا داخل حیاط با دیدن دستای خونیش روی پاهاش نشست و دوباره گریه اش شدت گرفت .سئونگ : همش تقصیر منه هقققق لیسا بخاطر من
الان توی این وضعیته؛ من مقصر همه این اتفاقاتم؛
نباید میزاشتم اون حس انتقام رو خواهرمم تجربه
کنه و همون روز خودم کارو تموم می کردم ..جنی با نگاهی که به زخم دختری که بهش مشکوک
شده بود؛ انداخت متوجه همه چی شد و زخم دومی
که روی بازوهاش برجستگیش مونده بود رو دید .

DU LIEST GERADE
She is my girlfriend 🦋
Historische Romaneفیکشن : اون دوست دخترمه پایان یافته 🦋 ژانر : عاشقانه؛ تاریخی؛ غمگین کاپل : جنلیسا خلاصه : خانواده و اتفاقاتی که بین اعضای خانواده پادشاهی داخل قصر میوفته و عشقی که از اولشم برای همه شوکه کننده بود بیشتر همه چی رو بهم میریزه .. ولی عشق جنی به شاهزاد...