Part 37

62 5 16
                                    

فلش بک به شب تیر خوردن سئونگ

* جنی *

جنی که بخاطر برخورد یهویی اون سه تیر به سئونگ توی شوک بود با خیس شدن چشماش سعی کرد صدا زدنش بیدارش کنه اما حدس میزد که مرده باشه پس ..

سئونگ رو روی زمین خوابوند به ضربان قلبش گوش داد ولی ضربانش نمیزد خواست سرشو از روی قفسه سینه اش برداره که متوجه حرکات انگشت سئونگ
روی دستاش شد؛ با تعجب همونجوری به انگشتای مردی که میخواست روی زمین چیزی رو بنویسه نگاه کرد و با خوندن کلماتی که خیلی قابل خوندن نبودن کمی خم شد و با دقت به اون کلمات نگاه کرد .

بانوی من لطفا کمکم کنید .

جنی نگاهشو به سئونگ داد و با نزدیک کردن انگشتش به سمت بینیش نفس کشیدنشو چک کرد و با نفس های آرومی که از بینیش بیرون میداد لبخندی از خوشحالی روی لباش نشست .

سئونگ ازش خواست بهش نزدیک تر بشه تا باهاش موضوع مهمی رو در میون بزاره .

جنی با دقت به حرفای سئونگ گوش داد و در آخرم اشکاش داخل چشماش جمع شد .

سئونگ داشت ازش میخواست که به لیسا بگه که
مرده و بهش دروغ بگه تا خودش تنهایی این انتقامی که ممکن بود به خواهرش آسیب بزنه رو بگیره پس ..

جنی هم بعد کمی مکث کردن؛ فکر کرد و با تکون
دادن سرش با سئونگ همکاری کرد و برای نشون
دادن غم و ناراحتی که برای مرگ سئونگ داره شروع کرد به نقش بازی کردن انگار همین کافی بود تا افرادی که ممکن بود برگردن برای کشتنش دیگه با خیال راحت بی خیالش بشن .

جنی : نه نه نه شما نمی تونید بدون دیدن خواهرتون برید ..

با بهوش اومدن لیسا جنی با چشمایی خیس سعی کرد مانع دیده شدن سئونگ بشه ولی لیسا برادرشو دید و نتونست اون حس گناهی که سال ها خودشو مقصر این اتفاقات میدونست رو پنهون کنه .

همونجوری که به سئونگ خیره مونده بود با دستاش چشمای سئونگ رو بست و لب زد : این انصاف نیست برادر کاش منم هیچوقت بیدار نمیشدم و شاهد مرگت نبودم ..

ولی وقتی لیسا فکر میکرد که برادرش مرده سئونگ نفسشو حبس کرده بود و جنی هم با دیدنشون حس
ناامیدی و درد رو درونشون میتونست بفهمه پس با لبخند تلخی که روی لباش نشست با چشم هایی غمگین زیر لب زمزمه کرد : متاسفم شاهزاده لیسا ..

پایان فلش بک

جنی که از دیدن سئونگ که بهش میگه میخواد بره
همه چی رو تموم کنه بغضش گرفته بود با چشمایی
پر از غم به آرومی اشکایی که جلوی دید چشماشو گرفته بودن رو پاک کرد و گفت : سئونگ معذرت میخوام من باید جلوتو میگرفتم ولی ..

روی زمین افتاد و با شدت گرفتن اشکاش توجه لیسا
رو به سمت خودش کشوند .

لیسا از روی زمین بلند شد و به سمتش رفت و با نگرانی دلیل یهویی گریه کردنشو پرسید اما جنی
با نگاهی که بهش انداخت متوجه چیزی شد .

She is my girlfriend 🦋Onde histórias criam vida. Descubra agora