Part 26

84 11 20
                                    

جنی که متوجه معنی پشت این حرف جونگ هی شده بود سریع گفت : نه نه اصلا اینطور بنظر نمیرسید تازه برعکس خیلیم متشخص و مهربون هستید ..

تعریف هایی که جنی از مردی که انگار خیلی باهاش صمیمی بود؛ میکرد لیسا رو عصبانی میکرد و با چشمای ریزش به جونگ هی زل زده بود * مرتیکه زشت با اون لبخند فیکش *

جنی که خجالت کشیده بود و یواشکی نگاش میکرد لیسا رو متوجه نگاه هایی که به جونگ هی مینداخت؛ کرد و پوفی زیرلب کشید و گفت : من بیرون منتظر میمونم .

خواست بره که جونگ هی با تعجب پرسید : کجا میرید ؟!

لیسا با نگاه جدی به پسری که خیلی روی اعصابش راه میرفت جواب داد : دارم میرم جهنم توام میایی ؟!

جونگ هی لبخندی زد و با نگاهی که بهش انداخت با لحن ملایمی گفت : مگه من حرف بدی زدم که اینجوری جوابمو میدید !؟

لیسا بدون توجه به حرفاش خیلی سرد باهاش برخورد کرد و از اتاق خارج شد ولی ..

وقتی به جایی که از اونا کامل دور باشه رسید بخاطر حس بدی که بخاطر صمیمیت بین اون دو نفر گرفته بود اشکاش از چشماش سُر خوردن و روی گل و گیاه هایی که اطرافش بودن؛ ریختن .

اون تازه داشت از بودن در کنارش حس یه زندگی
ساده و زیبا رو تجربه میکرد که الان با ورود این
مرد به زندگیشون این رابطه رو به دورتر شدن از
هم کشونده بود .

جنی که دلش برای لیسا تنگ شده بود خواست از جاش بلند شه و بره دنبالش که جونگ هی بهش اجازه بلند شدن نداد و گفت : من میرم دنبالش تو استراحت کن ..

و دویید به بیرون خونه؛ با گشتن دنبالش به آرومی صداش زد اما ..

صدای گریه دختری به گوشش خورد و به آرومی صدا رو دنبال کرد تا اینکه بالاخره لیسا رو پیدا کرد .

لیسا که متوجه جونگ هی شد اشکای روی صورتشو پاک کرد و خواست از کنارش رد بشه ولی مرد جلوش مچ دستشو گرفت و گفت : چرا از من بدت میاد ؟!

لیسا : مگه باید دلیل خاصی داشته باشم ..

دستشو از دستای پسره کشید و با نشونه گرفتن انگشتش سمتش یهو با لحن عصبی ادامه داد : تو ..

ولی نتونست جمله شو ادامه بده و حرفشو با همون کلمه " تو " قطع کرد؛ جونگ هی با تعجب گفت : تو چی ؟! چرا حرفتو ادامه ندادی !!؟ ..

لیسا : ولش کن اصلا؛ من رفتم .

درحالیکه داشت از جونگ هی دور میشد زیرلبش با خودش حرف میزد و به پسری که پشت سرش نگاهش میکرد فحش میداد .

* پسره رو مخ فک کرده جنی دلش پیشش گیر کرده ایش اصلا دلم میخواد با همین دستام خفه اش *

با خودش درگیر بود که یهو گوشاش سوتی کشید و باعث شد از شدت اذیت شدن گوشاش روی پاهاش بیوفته و با دستاش هر دو گوششو بگیره .

چشماش بسته شد و وقتی چشماشو باز کرد خودشو
یه جایی که خیلی غریبه بنظر میرسید دید برای همین با تعجب به اطرافش که دیگه خبری از خونه های قدیمی و درخت و جنگل نبود نگاهی انداخت .

با دهن باز به آدمایی که خیلی شیک ولی عجیب لباس پوشیده بودن نگاه میکرد و داخل پیاده روی بزرگی که توش گم شده بود؛ همینجوری دور خودش می چرخید .

لیسا : اینجا کجاست ؟! من ..

گم شده بود و نمیدونست چجوری برگرده پیش دختری که منتظرش بود و بی خبر از اینکه اون الان دقیقا توی زمان آینده ای که قرار بود برسه بود؛ به مسیر مستقیمی که فکر میکرد به خونه جونگ هی ختم میشد میرفت .

خسته و گیج شده بود و به آرومی عرق روی پیشونیش رو با دستاش پاک کرد و روی صندلی که کنار پیاده رو بود نشست و کمی استراحت کرد .

من چجوری برگردم پیش جنی !!؟ ..

سرشو به اطرافش چرخوند که یهو توجهشو جمعیت زیادی که بخاطر چیزی هیجان زده بودن و جیغ می کشیدن جلب کرد و از سر کنجکاوی اونم به اون جمع پیوست .

دختری از داخل وِن مشکی پیاده شد و لیسا رو شوکه کرد اون دختر با لبخندی که به طرفدارهاش میزد و براشون دست تکون میداد خیلی عادی و با وجود اینکه چشمش به لیسا افتاد از کنارش رد شد و به سمت دختر پسرایی ‌که ازش امضا میخواستن رفت و بهشون امضا داد .

لیسا با چشمایی غمگین بهش خیره مونده بود و به آرومی زمزمه کرد : جنی ؟!

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

لیسا با چشمایی غمگین بهش خیره مونده بود و به آرومی زمزمه کرد : جنی ؟!

وقتی اسم اون دخترو به زبون آورد نگاه اون دختر
به سمتش رفت اما لیسا دوباره به همون گوریویی
که دنبالش میگشت برگشت و سرجاش خشکش زده
بود .

* اون دختر منو شناخت ؟! یعنی جنی بود !!؟ *

افکارش گیج کننده بود و با سئوالاتی که به مغزش حمله ور شده بودن درگیر بود که با صدای جونگ هی دوباره چشمش به کسی که نباید میدید؛ افتاد و اخماش بخاطرش رفت تو هم و بجای جواب دادن قدم های بلندی رو به سمت خونه قدیمی برداشت .

جونگ هی : لیسا صبر کن منم باهات بیام ..

لیسا وارد خونه شد و با دیدن جنی که دراز کشیده بود به سمتش رفت و دستاشو گرفت و با بوسه ای که روش گذاشت لبخندی بهش زد .

جنی : لطفا از پیشم نرو باشه ؟! وقتی رفتی حس کردم وجودم خالی از احساس شده و قلبم جای خالیتو حس کرد ..

لیسا که هنوزم توی فکر اون دختری که شباهت زیادی به جنی داشت؛ بود با حرفای جنی لبخندی بهش زد و جواب داد : من پیشتم عشقم .

* یعنی چه اتفاقی قراره بیوفته و .. *

نگاه نگرانشو به جنی دوخت * و چه اتفاقی برای ما میوفته !؟ .. *

_________________________________________

سلام قشنگا این پارت یه تیکه از داستان رو بهتون لو داده لذت ببرید 🥰🤭

She is my girlfriend 🦋Where stories live. Discover now