خواست بره دنبالش که مردی دقیقا جلوی چشماش افتاد و مجبور بود که بجای رفتن پیش جنی اون مردی که انگار دنبالش بودن رو دستگیر کنه برای همین با بستن دستاش اونو دستگیر کرد .
جی هون که دنبال مضنون بود با دیدن لیسا که دستگیرش کرده با عجله رفت سمتش و لب زد :
اینبارم دوباره خودت دستگیرش کردی !! ..وقتی روبه روش ایستاد ادامه داد : حداقل یبارم بزار من یکی رو دستگیر کنم .
لیسا که هنوزم فکرش پیش اون دختری که شبیه به جنی بود؛ بود بدون توجه به حرفایی که جی هون میزد نگاهشو به ساختمونی که اون واردش شده بود داده بود و به اینکه چجوری دوباره پیداش کنه و از نو باهاش آشنا بشه فکر میکرد؛ انگار قرار بود همه چی رو از نو شروع کنن و این به خودش بستگی داشت پس ..
با عجله وارد ساختمون شد و برای پیدا کردن عشقش میون اون جمعیت زیادی که انگار برای دیدن شخص مهمی اومده بودن رد شد و تونست جنی رو درحالیکه برای طرفدارهاش دست تکون میداد ببینه * نمیزارم برای همیشه از دستت بدم جنی .. *
اما هنوزم از رفتن سمتش مطمئن نبود و میترسید؛ از اینکه اونجوری که میخواد همه چیز پیش نره و اونا نتونن باهم بمونن و زندگیشون همینجا از هم جدا بشه .
لیسا که همینجوری بهش خیره مونده بود و سرجاش ایستاده بود یهو نگاه جنی هم برای چند ثانیه بهش افتاد و اونو مضطرب کرد و باعث شد که نگاهشو ازش برداره و به اطرافش نگاه کنه .
جنی که بخاطر نگاه های اون دختری که روش بود
نمیتونست تمرکز کنه و جواب سئوالات فن هاشو بده دوباره نگاهی بهش انداخت و با تعجب به آرومی زیرلب گفت : یعنی جایی دیدمش !!؟ ..لیسا تا تموم شدن فن میتینگ همونجا منتظر موند اما هنوزم به این دنیایی که قبلا هم واردش شده بود عادت نکرده بود و با تعجب به افراد و تجهیزاتی که از دیدش خیلی عجیب بودن نگاه میکرد و سعی میکرد بهشون عادت کنه چون دیگه قرار بود همینجا به زندگیش ادامه بده .
دختری که تموم مدت توجهش بهش بود لبخند خیلی زیبایی داشت درست مثل اون بود و لیسا محو لبخندش و چشمایی که میتونست دردهایی که پنهون کرده بود؛ شده بود؛ درحالیکه داشت نگاهش میکرد قدم هاشو به عقب برداشت و خواست راجب اتفاقی که ممکن بود
در آینده بیوفته فکر کنه و با دوری کردن ازش جلوی افتادن اون اتفاق رو بگیره و نزاره دوباره از دستش بده
اما همون لحظه جنی همراه فناش از ساختمون اومدن بیرون و جنی دستبندش افتاد .لیسا با برداشتن دستبندی که متعلق به جنی بود نگاهی بهش انداخت و با عجله در تلاش بود تا از اون جمعیت رد بشه و دستبند جنی رو بهش برگردونه .
جنی که داشت برای فناش داخل ماشین دست تکون میداد با دیدن دختری که داخل اون جمعیت سعی در نزدیک شدن بهش داشت با چشمایی بهش خیره موند .
امروز این دختر ذهنشو بهم ریخته بود انگار حس عجیبی بهش داشت و فکر میکرد که یه رابطه خاصی بینشون وجود داره و باید بیشتر بشناستش اما هر چی فکر میکرد نمیتونست اونو به یاد بیاره .
لیسا که با بادیگارد کمپانی جنی درگیر شده بود با نشون دادن کارتش خیلی جدی لب زد : من پلیسم
پس بهم اجازه بدید ..بادیگارد خودشو عقب کشید و به لیسا اجازه نزدیک شدن به ماشین جنی رو داد؛ لیسا با گم شدن درون چشمای اون دختر به آرومی دستبند رو سمتش گرفت
و لب زد : اینو انداختیت خواستم برش گردونم به صاحبش ..جنی دستبند رو ازش گرفت و با لبخندی گفت : ممنونم .
لیسا هم لبخندی بهش زد و خواست بره که جنی با گفتن " ما قبلا همدیگه رو دیدیم !!؟ " مانع رفتنش
شد و باعث شد که از شدت خوشحالی چشماش خیس بشه؛ انگار اون هنوزم فراموشش نکرده بود و فقط باید به گذر زمان اعتماد میکرد تا تموم احساساتش بهش برگرده و کامل اونو به یاد بیاره .لیسا به سمتش برگشت و خواست جواب بده که یهو اون لحظه ای که به طرفش اسلحه گرفته بود یادش اومد و چند قطره اشک از چشماش سُر خورد * اینو فراموش کرده بودم که خودم عشقمو خواهم کشت .. *
لیسا : فکر نکنم جایی همدیگه رو دیده باشیم ..
_________________________________________
سلام بنظرتون لیسا میتونه جنی رو از خودش دور کنه ؟
YOU ARE READING
She is my girlfriend 🦋
Historical Fictionفیکشن : اون دوست دخترمه پایان یافته 🦋 ژانر : عاشقانه؛ تاریخی؛ غمگین کاپل : جنلیسا خلاصه : خانواده و اتفاقاتی که بین اعضای خانواده پادشاهی داخل قصر میوفته و عشقی که از اولشم برای همه شوکه کننده بود بیشتر همه چی رو بهم میریزه .. ولی عشق جنی به شاهزاد...