Part 48

107 17 11
                                    

لیسا رو درحالیکه به سمت همون دختره اسلحه گرفته؛ ببینه پس با صدای بلندی داد زد : سونبه لطفا آروم باشید و اسلحه تونو بیارید پایین ..

جنی با گذاشتن دستای روی گوشاش از ترس خودشو خم کرده بود؛ این صدا باعث وارد شدن شوک بزرگی بهش شد و اینو وقتی همونجا از هوش رفت بقیه متوجه شدن .

لیسا با دیدن دختری که بخاطر اون از هوش رفته اسلحه از دستش افتاد و دویید سمتش با در آغوش گرفتنش شروع کرد به گریه کردن؛ رفتارش برای
دختری که چند ثانیه پیش قصد کشتنش رو داشت خیلی شوکه کننده بود برای جی هون .

جی هون به آرومی بهشون نزدیک شد و با نشستن
روی زانوهاش نبضشو چک کرد و با نگاهی که به
لیسا انداخت با نگرانی گفت‌ : چیکارش کردی ؟!
نبضش ضعیفه ..

لیسا با چشمایی خیس گفت : من به اونطرف شلیک کردم من بهش شلیک نکردم؛ لطفا نزار چیزیش بشه هققققق ..

جی هون به آمبولانس زنگ زد و بعد اینکه جنی رو به بیمارستان منتقل کردن و از خوب بودن حالش مطمئن شدن رفت پیش لیسا و اونو به یه گوشه کشوند تا تنهایی باهاش حرف بزنه و توضیحی برای رفتارش با اون دختر بده .

جی هون : با جنی نسبتی داری سونبه ؟!

لیسا خواست سکوت کنه و حرفی نزنه که با تحت فشار بودن از طرف جی هون به آرومی سرشو تکون داد و جواب داد : آره اون دختر دوست دخترمه ..

جی هون با تعجب گفت : چی ؟؟!! ولی تو که ..

لیسا نیم لبخندی بهش زد و با قطع کردن حرفش بجاش گفت : آره میدونم گفته بودم کسی توی زندگیم نیست اما الان هست و اون شخص هم جنیه .

ضربه به نسبت آرومی به شونه جی هون وارد کرد و با لبخندی ادامه داد : کوماعو اگه تو نبودی شاید جنی هم زنده نبود .

وقتی داشت از جی هون دور میشد چشماش از خوشحالی پر از اشک شد سرنوشتی که اذیتش
میکرد دیگه وجود نداشت و میتونست با خیال
راحت زندگیشو تا ابد کنار جنی ادامه بده؛ دختری
که سرنوشتش با مرگ رقم خورده بود رو نجات داد
این تنها دلیل زندگیش بود و الان دیگه همه چیز تغییر کرده بود اونم به لطف جونگ هی .

نگاهی به پشت سرش انداخت و با دیدن پسری که دقیقا مثل اون زمان بهش لبخند میزد؛ اونم لبخندی روی لباش نشست و برگشت پیش عشقش یعنی بانویی که یبار از دستش داده بود ولی اینبار نذاشت تنهاش بزاره و تونست آینده رو تغییر بده .

دستاشو گرفت و بوسه ای روی پیشونیش گذاشت؛ دیگه همه چیز قرار بود مثل بقیه خیلی عادی و زیبا پیش بره و ترسی برای از دست دادنش وجود نداشت .

لیسا به آرومی لب زد : بالاخره نجاتت دادم عشقم ..

دختری که چشماشو بسته بود لبخندی بهش زد و گفت : دلم برات تنگ شده بود شاهزاده لیسا ..

She is my girlfriend 🦋Donde viven las historias. Descúbrelo ahora