لیسا رو درحالیکه به سمت همون دختره اسلحه گرفته؛ ببینه پس با صدای بلندی داد زد : سونبه لطفا آروم باشید و اسلحه تونو بیارید پایین ..
جنی با گذاشتن دستای روی گوشاش از ترس خودشو خم کرده بود؛ این صدا باعث وارد شدن شوک بزرگی بهش شد و اینو وقتی همونجا از هوش رفت بقیه متوجه شدن .
لیسا با دیدن دختری که بخاطر اون از هوش رفته اسلحه از دستش افتاد و دویید سمتش با در آغوش گرفتنش شروع کرد به گریه کردن؛ رفتارش برای
دختری که چند ثانیه پیش قصد کشتنش رو داشت خیلی شوکه کننده بود برای جی هون .جی هون به آرومی بهشون نزدیک شد و با نشستن
روی زانوهاش نبضشو چک کرد و با نگاهی که به
لیسا انداخت با نگرانی گفت : چیکارش کردی ؟!
نبضش ضعیفه ..لیسا با چشمایی خیس گفت : من به اونطرف شلیک کردم من بهش شلیک نکردم؛ لطفا نزار چیزیش بشه هققققق ..
جی هون به آمبولانس زنگ زد و بعد اینکه جنی رو به بیمارستان منتقل کردن و از خوب بودن حالش مطمئن شدن رفت پیش لیسا و اونو به یه گوشه کشوند تا تنهایی باهاش حرف بزنه و توضیحی برای رفتارش با اون دختر بده .
جی هون : با جنی نسبتی داری سونبه ؟!
لیسا خواست سکوت کنه و حرفی نزنه که با تحت فشار بودن از طرف جی هون به آرومی سرشو تکون داد و جواب داد : آره اون دختر دوست دخترمه ..
جی هون با تعجب گفت : چی ؟؟!! ولی تو که ..
لیسا نیم لبخندی بهش زد و با قطع کردن حرفش بجاش گفت : آره میدونم گفته بودم کسی توی زندگیم نیست اما الان هست و اون شخص هم جنیه .
ضربه به نسبت آرومی به شونه جی هون وارد کرد و با لبخندی ادامه داد : کوماعو اگه تو نبودی شاید جنی هم زنده نبود .
وقتی داشت از جی هون دور میشد چشماش از خوشحالی پر از اشک شد سرنوشتی که اذیتش
میکرد دیگه وجود نداشت و میتونست با خیال
راحت زندگیشو تا ابد کنار جنی ادامه بده؛ دختری
که سرنوشتش با مرگ رقم خورده بود رو نجات داد
این تنها دلیل زندگیش بود و الان دیگه همه چیز تغییر کرده بود اونم به لطف جونگ هی .نگاهی به پشت سرش انداخت و با دیدن پسری که دقیقا مثل اون زمان بهش لبخند میزد؛ اونم لبخندی روی لباش نشست و برگشت پیش عشقش یعنی بانویی که یبار از دستش داده بود ولی اینبار نذاشت تنهاش بزاره و تونست آینده رو تغییر بده .
دستاشو گرفت و بوسه ای روی پیشونیش گذاشت؛ دیگه همه چیز قرار بود مثل بقیه خیلی عادی و زیبا پیش بره و ترسی برای از دست دادنش وجود نداشت .
لیسا به آرومی لب زد : بالاخره نجاتت دادم عشقم ..
دختری که چشماشو بسته بود لبخندی بهش زد و گفت : دلم برات تنگ شده بود شاهزاده لیسا ..
ESTÁS LEYENDO
She is my girlfriend 🦋
Ficción históricaفیکشن : اون دوست دخترمه پایان یافته 🦋 ژانر : عاشقانه؛ تاریخی؛ غمگین کاپل : جنلیسا خلاصه : خانواده و اتفاقاتی که بین اعضای خانواده پادشاهی داخل قصر میوفته و عشقی که از اولشم برای همه شوکه کننده بود بیشتر همه چی رو بهم میریزه .. ولی عشق جنی به شاهزاد...