بدون لحظه ای تردید از ماشین فاصله گرفت و جنی رو با هیجانی که توی دلش افتاده بود ول کرد و رفت اما از دیدارهای که سرنوشت براشون رقم زده بی خبر بود و فکر میکرد که همین که ازش دور بمونه اون اتفاق نخواهد افتاد درحالیکه داشت اشتباه بزرگی میکرد و هر چقدرم اون دوری میکرد اون دختر بیشتر به سمتش کشیده میشد ..
لیسا که قدم هاشو بخاطر دور شدن از اون دختر تندتر کرده بود بعد اینکه از اینکه دیگه پیداش نکنه مطمئن شد سرجاش ایستاد و نفسشو که درون قفسه سینه اش حبس کرده بود داد بیرون؛ احساساتش و غمی که قرار بود با مرگ دوباره جنی بیاد سراغش هنوزم عذابش میداد و نمیدونست دلیل این جدایی غم انگیزشون چی میتونه باشه .
* چرا ما ؟؟! چرا باید اینجوری تموم بشه !! .. *
اشکاش دیگه جلوی دیدشو گرفتن و با صدای بلندی لب زد : دیگه نمیخوام اینجوری تموم بشه و دوباره شاهد مرگش باشم پس ..
دویید سمت خیابون و همونجا وسط خیابون ایستاد تا با پایان دادن به زندگیش مانع مرگ جنی توی این دنیا بشه اما با کشیده شدن دستش و برگشتن به پیاده رو نتونست زندگیشو تموم کنه .
با عصبانیت نگاهشو به همکارش که تموم مسیر رو دنبالش کرده بود داد و داد زد : چرا نجاتم دادی ؟؟
جی هون که این رفتارهاشو درک نمیکرد با تعجب گفت : داشتی خودتو به کشتن میدادی چرا نجاتت ندم !! ..
لیسا که هنوزم نمیدونست دختری که الان روحش درون جسمش بود چجور شخصیتی داشت با دستی که توی موهاش انداخت بغضش ترکید و شروع کرد به گریه کردن انگار به اینجا تعلق نداشت و ..
ترس دوباره دیدن اون لحظه ای که خودش عشقشو میکشه اونو از درون داشت میسوزوند دردی که داشت قابل توصیف نبود و مجبور بود که باهاش کنار بیاد .
لیسا که دیگه مجبور به پذیرفتن این زندگی و دنیای عجیب غریب بود با نگاهی که جی هون انداخت به آرومی لب زد : جونگ هی میدونی خونه ام کجاست ؟
جی هون با خنده گفت : نه دیگه انگار جدی جدی از یه دنیای دیگه برگشتی ..
لیسا با تعجب گفت : چرا ؟! ..
جی هون انگشتاشو سمت خودش نشونه گرفت و گفت : من جی هونم؛ پارک جی هون ..
لیسا همونجوری بهش نگاه کرد و حرفی نزد که جی هون با لبخندی ادامه داد : و اینکه تا حالا ندیدم کسی خونه خودشو بلد نباشه .
لیسا نگاهی به اطرافش انداخت و گفت : ولی من مسیر خونه ای که توش زندگی میکنم رو فراموش کردم .
سرشو پایین انداخت و خواست تنهایی از دنیایی که واردش شده سر در بیاره و خونه اشو پیدا کنه که جی هون با قدم زدن همراه دختری که انگار دیگه هیچ شناختی ازش نداشت مسیری که باید طی میکرد رو بهش نشون داد و با رسوندنش به واحد آپارتمانیش ازش خداحافظی کرد و با نشون دادن گوشیش بهش اشاره کرد که اگه چیزی شد بهش زنگ میزنه اما ..
لیسا متوجه منظورش نشد و با تعجب زیرلب گفت :
با اون حرکات دقیقا چی رو میخواست بهم بگه !! ..با همون افکارش همونجوری که جی هون بهش گفته بود اعدادی رو روی صفحه لمسی در وارد کرد و در خونه اش باز شد .
با ورودش به خونه یهو چراغ های خونه روشن شد و همین اونو متعجب کرد؛ دکور و وسایل خونه دور از تصورش بود و نمیدونست چجوری ازشون استفاده کنه .
خواست روی مبلی که داخل ورودی خونه بود بشینه
که صدایی توجهشو جلب کرد برای همین وسیله ای که داخل جیبش بود رو بیرون آورد و با تعجب نگاهی به اسمی که روش نوشته شده بود انداخت و لب زد : این دیگه چیه ؟! اینو چجوری ساکتش کنم !! ..اتفاقی تماس جی هون رو جواب داد و با قطع شدن صدای زنگ گوشی نفس راحتی کشید و درحالیکه فکر میکرد که دیگه صدایی نمیشنوه اما با شنیدن الو الویی که از همون وسیله میومد گوشی رو روی گوشش گذاشت و گفت : بله ..
جی هون به شوخی گفت : چه عجب جواب دادی !! سریع بیا بیرون که رد یه باند مواد مخدر رو گرفتن و باید بریم اون باند رو بگیریم ..
لیسا که نمیخواست بیشتر از این تابلو کنه " باشه ای " گفت و از ساختمون رفت بیرون؛ با دیدن جی هون به سمتش رفت و همراهش به محلی که قرار بود اون آدما رو بگیرن رفت اما یه برخورد غیرمنتظره اونو سرجاش میخکوب کرد .
درحالیکه از دور افراد اون باند رو زیر نظر گرفته بودن لیسا چشمش به دختری که داخل همون افراد بودن؛ افتاد و با تعجب زیرلب گفت : جنی !!؟ ..
به اطرافش که با گروه مأمور مخفی و همکارش دور هم جمع شده بودن تا اون افراد خلافکار رو بگیرن؛ نگاهی انداخت و با نگرانی با صدای خیلی آرومی ادامه داد : اینجا چیکار میکنی بانوی من !! من چجوری نجاتت بدم و نزارم اون اتفاق بیوفته ؟! ..
_________________________________________
سلام قشنگا با این پارت تا حدودی داستان رو فهمیدید نظرتون راجب اتفاقی که میوفته چیه ؟ 🥲

BINABASA MO ANG
She is my girlfriend 🦋
Historical Fictionفیکشن : اون دوست دخترمه پایان یافته 🦋 ژانر : عاشقانه؛ تاریخی؛ غمگین کاپل : جنلیسا خلاصه : خانواده و اتفاقاتی که بین اعضای خانواده پادشاهی داخل قصر میوفته و عشقی که از اولشم برای همه شوکه کننده بود بیشتر همه چی رو بهم میریزه .. ولی عشق جنی به شاهزاد...