chapter 18

859 114 41
                                    

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


روشنایی نور ماه که از بین شاخه‌های سر به فلک کشیده درختان می‌تابید تنها چیزی بود که اجازه می‌داد چند قدم جلوتر رو ببینه.
با نفس‌هایی که به شماره افتاده و پاهایی که از توان افتاده بود، تو سرمایی که به پوستش چنگ میزد دنبال تهیونگ می‌گشت.

تنها چیزی که انتظارش رو نداشت این بود که آلفا بدون گفتن کلمه‌ای عمارت رو ترک کنه و جونگکوک رو تنها بگذاره.
حالا جونگکوک با افکاری پریشان و نگرانی که در وجودش داشت، به دنبال تهیونگ از عمارت خارج شده و امیدوار بود که هر چه زودتر آلفا رو پیدا کنه.
نمی‌دونست بعد از پیدا کردن تهیونگ باید چه رفتاری از خودش نشون بده ولی الان این مسئله اهمیتی نداشت.

به اعماق جنگل‌های پشت عمارت رسیده بود. تا به حال حتی با خود تهیونگ هم به این قسمت نیومده بود.
لحظه‌ای از حرکت ایستاد‌. ترسیده و نگران بود از اینکه راه رو اشتباه اومده باشه اما یک لحظه رایحه یخ بسته‌ای که از نزدیکی می‌اومد تمام حواسش رو متمرکز کرد.

چند قدم جلوتر، حالا به وضوح صدای برگ‌های ریخته شده بر زمین و نفس‌های عمیق گرگ رو میشنید.
با ظاهر شدن جثه گرگ سیاهی که پنجه‌هاش رو با عصبانیت به زمین میکشید و غرش‌های بلند و کوتاهش نشان از کلافگیش‌ میداد کمی ترسید.
تا به حال آلفا رو در اون حال ندیده بود. انقدر عصبی و کلافه؛ طوری که انگار برای ساکت شدن صداهای تو سرش حاضر به انجام هرکاری هست.

_تهیونگ؟
با شنیدن صدای پسر به سرعت به سمتش برگشت و دندان‌های نیشش رو در معرض دید قرار داد.
جونگکوک با دیدن ری‌اکشن آلفا قدمی به عقب برداشت و دست‌هاش رو از بدنش فاصله داد و با آرام‌‌ترین حالت ممکن گفت:
_چیزی نیست عزیزم. منم، جونگکوک.
اما تهیونگ هنوز هم در همون حالت ایستاده بود و انگار قصد نداشت بذاره پسر بهش نزدیک‌ بشه.
جونگکوک بیشتر از قبل ترسید. چی میتونست باعث بشه تهیونگ با شنیدن یک جمله ساده انقدر بهم بریزه؟








《فلش بک، ۲۲ سال پیش، عمارت لندن》

کیک کوچکی که دایه براش درست کرده بود به همراه یک شمع نیمه سوخته تنها چیزی بود که بهش یادآور میشد که امروز، روز تولدش بوده. تولدی که همیشه متفاوت بود و تهیونگ دلیلی برای اون نداشت.
پدرش هنوز به خونه برنگشته بود و بتی بهش گفته بود بهتره امروز در انتظار هیچکس نباشه پس تهیونگ طبق روال هر سال کیک تولدش رو با بتی تقسیم کرد.

Love, Hate And everything in between Where stories live. Discover now