chapter 11

683 132 39
                                    

هفته اول ازدواج به همین منوال گذشت‌

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

هفته اول ازدواج به همین منوال گذشت‌. تنها تفاوتی که ایجاد شده بود جزئیات عمارت بود.
حالا جونگکوک همه چیز رو باب میل خودش کرده بود و تهیونگ بارها بهش گفته بود که نه تنها با هیچ کدوم از اون‌ها مشکلی نداره بلکه از نظرش زندگی در اون عمارت از همیشه بهتر به نظر میرسه.

با گذشت زمان تغییرات کوچکی در رفتار آلفا شکل گرفته بود.
جونگکوک متوجه بود که تهیونگ از همیشه مهربان‌تر باهاش صحبت میکنه و گاهی اوقات که مشغول خوردن وعده‌های غذا بودن آلفا مدت طولانی‌ای بهش خیره میشه اما هنوز حتی یک کلمه راجع به احساسات آلفا نشنیده بود و به هیچ عنوان قصد نداشت خودش چیزی رو مطرح کنه.
جونگکوک انقدر صبور بود که آلفا رو مجبور کنه تا علاقش رو اعتراف کنه.

صبح اون روز ویلیام قبل از صرف صبحانه به اطلاعشون‌ رسونده بود که مستر میلتون به همراه خانواده قصد برگشت به لندن رو دارن.
جونگکوک از شنیدن خبر متعجب بود چون انتظار داشت والدینش برای مدتی طولانی در میفیلد بمونن.

دیدن چهره متعجب و درهم جونگکوک باعث شد تهیونگ روزنامه توی دستش رو روی میز بگذاره و به آرومی بپرسه:
_میخواید امروز صبحانه رو کنار خانوادتون صرف کنیم؟
جونگکوک سرش رو بالا گرفت و به چشم‌های تهیونگ خیره شد.
_امکانش هست؟
تهیونگ سری تکون داد و از روی صندلی بلند شد. رو به ویلیام کرد و گفت:
_کالسکه رو حاضر کن.
ویلیام تعظیم کوتاهی کرد و به سرعت به اصطبل رفت تا ادوارد رو مطلع کنه.

تهیونگ به آرومی به سمت همسرش قدم برداشت و با رسیدن بهش دستش رو به سمتش دراز کرد و به آرومی گفت:
_زود باش عزیزم. کسی برای مهمان‌های ناخوانده صبر نمیکنه. دیر برسیم تا ناهار از غذا خبری نیست.
جونگکوک لبخندی زد و به آرومی دست تهیونگ رو گرفت و از روی صندلی شد.






میلتون‌ها انتظار مهمان رو نداشتن. وسط صرف صبحانه به اطلاعشون رسید که پسر و دامادشون در حال ورود هستن. با ورود به عمارت تهیونگ کمی عقب‌تر ایستاد و اجازه داد جونگکوک با خیال راحت با والدین و برادرهاش صحبت کنه.

جونگکوک طی این یک هفته چندبار به دیدار مادرش رفته بود و چندباری هم میزبانشون بود.
مستر میلتون اولین کسی بود که به تهیونگ اشاره کرد:
_مستر کیم خوش آمدید. لطفا سر پا نایستید. بفرمایید.
با دست اشاره‌ای به صندلی کرد و تهیونگ رو به نشستن دعوت کرد.
بعد از نشستن اون دو کنار هم کاترین از خدمتکارها خواست تا دو سرویس براشون حاضر کنن.
جو حالا آروم‌تر بود و غیر از دنیل که گاهی چیزی میگفت هیچکس صحبت دیگه‌ای نمی‌کرد.

Love, Hate And everything in between Where stories live. Discover now