chapter 3

857 163 58
                                    

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


اوضاع آشفته‌ای بود. زمزمه‌ آروم تهیونگ به گوش هیچکس نرسید. بتی با قدم‌های آرومی به سمت تهیونگ اومد و دستش رو پشت کمر پسر گذاشت و اون رو به سمت مستر میلتون برد.

جونگکوک اما همچنان ساکت بود. نمی‌دونست باید چیکار کنه. چرا اون مرد هیچ عکس العملی نشون نمیداد؟ امکان داشت که جونگکوک به اشتباه اون رو جفت خودش بدونه؟ این هم یکی دیگه از شوخی‌های مسخره الهه ماه بود؟

تهیونگ با نزدیک‌تر شدن به‌ مرد مسنی که دقیقا کنار اون پسر ایستاده بود سعی کرد به خودش بیاد‌.
نگاهش رو از پسر گرفت و به مستر میلتون چشم دوخت. صداش رو صاف کرد و سعی کرد جمله‌ی بتی رو به یاد بیاره.

با رسیدن به مرد دستش رو به سمتش دراز کرد و گفت:
_از دیدنتون خوشحالم جناب. امیدوارم حالتون خوب باشه.
مستر میلتون لبخند کوتاهی زد و دست تهیونگ رو به آرومی فشرد.
_ممنونم مرد جوان.
تهیونگ با تاسفی ساختگی در لحنش سعی داشت همه چیز رو عادی نشون بده.
_عذر می‌خوام که به استقبالتون‌ نرسیدم. بهانه تراشی نیست اما کار‌های زیادی داشتم.
مستر میلتون به آرومی سری تکون داد و گفت:
_ایرادی نداره مستر. میدونم که چقدر سرتون شلوغه.

تهیونگ بعد از احوالپرسی با دو پسر دیگه میلتون‌ها و میسیز میلتون اون‌ها رو به سمت نشیمن راهنمایی کرد. به قدر کافی ورود عجیبی داشتن. نمیخواست میزان بدی به شمار بیاد.

همه به سمت نشیمن رفتن اما جونگکوک همچنان در جای خودش ایستاده بود. دیگه به تهیونگ نگاه نمی‌کرد اما معلوم بود سردرگمه.
تهیونگ متوجه پسر بود. به آرومی کنارش رفت و سعی کرد آرامش رو در لحنش نگه داره. با صدایی آروم پسر رو مخاطب خودش قرار داد:
_خواهش میکنم کلمه‌ای از اتفاقی که فقط من و تو از افتادنش باخبریم صحبت نکن.

اوه پس اون مرد میدونست؟ میدونست که جونگکوک جفتشه‌؟ پس چرا چیزی نمیگفت؟ این رفتارهای عجیب برای چی بود؟
با تعجب سرش رو بالا گرفت و به چشمان تهیونگ خیره شد.
وقتی هیچ عکس العملی مبنی بر تایید حرف تهیونگ از خودش نشون نداد مرد دوباره شروع کرد به صحبت کردن:
_میتونم بهت اعتماد کنم و مطمئن باشم مثل راز بینمون میمونه؟
جونگکوک ناخودآگاه سری به پایین تکون داد و مرد رو مطمئن کرد که قرار نیست حرفی بزنه.
تهیونگ هم سری تکون داد و گفت:
_خوبه.

Love, Hate And everything in between Where stories live. Discover now