_مطمئنم جفتم اونجا بود دنیل. من رایحش رو حس کردم.
دنیل پتوی دورش رو محکمتر گرفت و با لحنی که مشخص بود حتی کلمهای از حرفهای برادرش رو باور نکرده گفت:
_جونگکوک تو واقعا فکر میکنی اگه جفتت اونجا بود اون هم متوجه حضور تو نمیشد؟ پس چرا خبری از خودش نشد؟ چرا من و هنری متوجه چیزی نشدیم؟جونگکوک سری تکون داد و لیوان داغ شیر و عسل رو بو کشید.
_نمیدونم دنیل.
فکرش درگیر بود. اون مطمئن بود که حضور جفتش رو حس کرده اما چرا خودش رو ندیده بود؟(فلش بک، دو ساعت پیش، صخره میفیلد)
بلک با تمام سرعت به سمت عمارت میدوید و حالا ذهن تهیونگ از همیشه درگیرتر بود. باورش نمیشد بعد از گذشت این همه سال جفتش رو پیدا کرده. اون هنوز برای این اتفاق حاضر نبود و نمیدونست باید چیکار کنه.
با رسیدن به عمارت فریاد زد:
_ویلیام.
اندکی نگذشته بود که پیشکار بتا با سرعت از عمارت خارج شد و خودش رو به تهیونگ رسوند.
_بله ارباب؟ امری داشتید؟تهیونگ از روی اسب پیاده شد و با لحنی سردرگم گفت:
_برو کنار صخره ویلیام. چند نفر رو با خودت ببر. سه نفر از افراد غیر محلی نمیتونن راه خروج رو به درستی پیدا کنن. برو و بهشون کمک کن.
ویلیام با لحنی متعجب گفت:
_یا الهه ماه کی تو این هوا میره کنار صخره؟
_نمیدونم ویلیام فقط حواست باشه نگی کسی تو رو فرستاده.افسار اسب رو محکمتر توی دستش گرفت و به سمت عمارت حرکت کرد.
ویلیام طبق دستور اربابش با چند نفر از خدمتکارها به سمت صخره به راه افتاد.
با رسیدن به صخره و پیدا کردن اون سه پسر به سمتشون رفت. با صدای بلند طوری که اونها متوجه حضورش بشن داد زد:
_اینجا چیکار میکنید آقایون؟دنیل اولین کسی بود که متوجه اون مرد شد. ویلیام فانوسی در دست گرفته بود و با دقت به اونها نگاه میکرد. اون احمقها مستقیما به سمتی که زمین به شکل باتلاق در میاومد میرفتن. با لحنی سرزنشگر گفت:
_شما نباید قبل از اینکه اطراف رو بشناسید برید اونجا. لطفا حرکت نکنید. براتون طناب میندازم. بگیریدش و به سمت من بیاید.جونگکوک بعد از شنیدن صحبت مرد به سمت برادرهاش برگشت و گفت:
_حالا دیدین رفتن به سمت جنگل انتخاب درستتری بود؟ من از همون اول بهتون گفتم.
_اوه فقط همین مونده بود توی جنگل گم شیم.
YOU ARE READING
Love, Hate And everything in between
Werewolfکدام یک پیروز است؟ عشق یا نفرت؟ قسمی دیرینه که ریشههای نفرت را در دل محکم کرده یا عشقی که دوری از آن ممکن نیست؟ ____________________________________________ _تو به من دروغ گفتی. _من فقط چیزی رو گفتم که تو میخواستی بشنوی. General: romance, omegaver...