chapter 10

926 172 70
                                    

Oops! Bu görüntü içerik kurallarımıza uymuyor. Yayımlamaya devam etmek için görüntüyü kaldırmayı ya da başka bir görüntü yüklemeyi deneyin.


مراسم ازدواج بدون اتفاق خاصی به سر رسیده بود. در لحظه به لحظه اون مراسم اجباری توجهی از سمت تهیونگ روی خودش داشت که نمی‌دونست اون رو چی معنی کنه.
آلفا در طی یک هفته‌ای که برای آماده‌سازی مراسم ازدواج به دیدار خانوادش می‌اومد رفتار خیلی نزدیکی باهاش نداشت.

جونگکوک غروب روزی که برادر احمقش رو از تصمیمش منصرف کرد خبر ورود تهیونگ و دایش‌ رو گرفت و بعد از چند دقیقه فهمید که تهیونگ به حضور پدرش رفته تا جفت بودنشون‌ رو به اطلاع خانوادش‌ برسونه و ازشون بخواد تا هرچه زودتر مراسم ازدواج رو راه بیندازن‌.

اون روز آلفا حتی به جونگکوک نگاه هم نکرده بود و این مسئله باعث می‌شد پسر فکر کنه کششی که بینشون‌ وجود داره فقط مختص گرگ‌هاشونه‌ و تهیونگ علاقه‌ای‌ بهش نداره.

اما رفتار امروز آلفا باعث دوگانگی‌ افکارش میشد. از اول مراسم چشم‌های درخشان تهیونگ لحظه‌ای تحسین کردن پسر رو متوقف نکرده بودن.
تهیونگ با رفتارش اون رو گیج می‌کرد و باعث می‌شد حدس زدن احساسات واقعی آلفا براش سخت‌تر بشه اما از احساسات خودش مطمئن بود.

اون مرد آلفاش بود و از لحظه‌ اولی که نگاهش به چشم‌هاش افتاده بود این حقیقت که گرگش به طرز دیوانه‌ کننده‌ای‌ تحت تاثیر و فرمان مرد بود براش مشخص بود اما خودش نه.
قطعا جذابیت آلفا براش مشخص بود و گه گاهی باعث می‌شد قلبش تندتر از همیشه بتپه‌ اما مطمئن نبود احساسی که توی قلبش داره رو میتونه عشق بنامه‌ یا نه.

حالا یک هفته از اون روز گذشته بود و زندگی زناشویی به عنوان همسر ارباب میفیلد پر از دردسر عجیب و غریب بود که جونگکوک توقع هیچ کدوم رو نداشت.

از لحظه اول ورود به عمارت به عنوان کیم جونگکوک رفتار عجیبی از طرف تمام حاضرین در اونجا دریافت می‌کرد.
تمام خدمتکارها با تعجب به همسر اربابشون‌ نگاه میکردن و با پچ پچ‌های زیر لبی توجه جونگکوک رو به خودشون جلب میکردن.

عجیب‌تر از تمام اون‌ها دایه پیر همسرش بود که از زمانی که جونگکوک و تهیونگ تصمیم به ازدواج گرفته بودن انگار تمام دنیا رو هدیه گرفته بود و لحظه‌ای لبخند از روی لب‌هاش پاک نمیشد.
پیرزن برخلاف اصرارهای فراوان تهیونگ مبنی بر ادامه سکونت در میفیلد، بهانه‌های مختلفی تراشید و صبح روز بعد عمارت رو به مقصد لندن ترک کرد.

Love, Hate And everything in between Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin