کدام یک پیروز است؟ عشق یا نفرت؟ قسمی دیرینه که ریشههای نفرت را در دل محکم کرده یا عشقی که دوری از آن ممکن نیست؟
____________________________________________
_تو به من دروغ گفتی.
_من فقط چیزی رو گفتم که تو میخواستی بشنوی.
General: romance, omegaver...
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
از دیشب که تنها به عمارت بازگشته بود تا دقایقی پیش که با صدای در اتاق به خودش اومد، روی تخت نشسته و در حال فکر کردن بود. به روزی که آلفا و برادرش رو به روی هم ایستاده بودن و اگر کمی دیرتر رسیده بود احتمال داشت امروز در سوگ یکی از اونها باشه، تا وقتی که فهمیده بود آلفا قادر به بچه دار شدن نیست.
روزهایی که با خودش فکر میکرد چرا جفت اون مثل باقی جفتها نیست و از پیدا کردن امگاش خوشحال نشده، روزی که فهمید تهیونگ علاقهای به پذیرفتن اون به عنوان همسر خود نداره، در تک تک اون روزها آلفا با مسخرهترین دلیل ممکن زندگی رو براش سختتر کرده بود.
درک کردن تهیونگ براش مشکلتر از همیشه بود. اون داشت انتقام پدرش رو از جونگکوک میگرفت؛ حتی از خودش. نمیتونست بفهمه چرا تهیونگ همچین تصمیمی رو گرفته و میخواد با خودش همچین کاری رو بکنه؟ چه فرقی به حال پدر مرده تهیونگ داشت که اون و جونگکوک صاحب فرزند باشن یا نه؟ اون مرد که دیگه نقشی در زندگی تهیونگ نداشت.
نفرتی که در قلب تهیونگ وجود داشت چقدر ریشه دار بود که حتی عشق جونگکوک و تصور در آغوش گرفتن فرزند خودش نمیتونست از پس اون بر بیاد؟ نمیخواست به چیزی فکر کنه. در اون لحظه فکر کردن بهش کمکی نمیکرد. با فکر کردن فقط اتفاقات و دلایل براش واضحتر میشد و جونگکوک اصلا مایل به این نبود.
اون روز، آخرین روز حضور دایی تهیونگ در عمارت بود و از اونجایی که جونگکوک زیر دست یکی از مقیدترین امگاهای تاریخ بزرگ شده بود میدونست حتی اگه اتفاقی بزرگتر از این بینشون افتاده باشه نباید اجازه داد مهمان احساس بدی پیدا کنه پس بعد از گذشت چند دقیقه لباسهاش رو عوض کرد و کمی به خودش رسید تا چهره خستش رو پنهان کنه.
با رسیدن به اتاق غذاخوری و دیدن افرادی که پشت میز نشسته و در حال صرف صبحانه بودن آرزو کرد که ای کاش کمی بیشتر اونجا بمونن تا جونگکوک مجبور نباشه به تنهایی با تهیونگ وقت بگذرونه.
با قرار گرفتن پشت صندلی سرفه کوتاهی کرد و سعی کرد با لبخند از حاضرین عذرخواهی کنه: _عذر خواهی من رو برای دیر رسیدنم بپذیرید. و بعد نگاهش رو به سمت چشمهای متعجب آلفا چرخاند و دوباره ادامه داد: _لطفا از صبحانه لذت ببرید. اشاره کوتاهی به بشقاب رو به روی آلفا انداخت و اینبار با صدایی کم جان طوری که فقط تهیونگ بشنوه گفت: _حضورم فقط بخاطر مهمانهاست.