لری استایلینسون سه

757 107 31
                                    

"تموم شددددددددددددد"

ابل بلند گفت و با افتخار به قلعه ی شنیش نگاه کرد

"یسسس...یو دید ایت!"

(yesss...you did it!)

هری گفت و ابل خودشو تو بغل هری پرت کرد. هری خندید و ابل رو یه دور چرخوند...

"یکی دیگه یکیییییی دییییییییگههههههههه هززززززاااااا"

ابل جیغ جیغ کرد و هری خندید

"یکی دیگه"

هری تکرار کرد و اونا دوباره شروع کردن به درست کردن قلعه شنی

یه دختر که هری متوجه شده بود از همون اول بهش خیره شده، جلو اومد

"چه پسر نازی!"

اون دختر گفت و با یه حالت فلیرتی جلوی هری ایستاد

"اوه...ممنون"

هری لبخندی زد و اون دختر سعی کرد جذاب باشه پس یه خنده ی کوچولو و فلیرتی کرد. هری پوزخند زد

"هزا اینطرف"

ابل گفت و هری بدون توجه به دختره به سمت ابل برگشت

"میتونیم یه پل درست کنیم؟"

"خب...باید اول قلعه رو درست کنیم"

هری جواب داد و ابل انگشت شصتش به نشانه ی موافق بودن بالا برد

"آممم...خیلی خوبه که از برادرت نگه داری میکنی"

اون دختر گفت...اونم مثل همه فکر کرده بود ابل برادر هریه

"خب...میدونی، اون پسرمه"

دختر خشک شد و هری پوزخند زد. دختر فکر کرد هری دروغ میگه پس دست برنداشت...هری خیلی اذیت میشد و دنبال یکی از دوستاش میگشت تا اونو نجات بده که نایل رو دید...اون با لوک بود

"لوک، نای!"

هری صدا کرد و اونا به سمتش اومدن. هری به دختره اشاره کرد و ابل رو به اونها سپرد...هری خیلی آروم از بین لوک و نایل گذشت و به دورترین نقطه رفت

لویی داشت با لیم موج سواری میکرد...اون دید که یه دختر میخواد با هری فلیرت کنه پس سعی کرد زودتر خودشو به اونا برسونه ولی پاش روی بُرد پیچ خورد و افتاد تو آب...

بعد خیلی فوری خودشو به ساحل رسوند و دید دختره رفته و ابل با نایل و لوکه

"هری کو؟"

"فرار کرد!"

نایل گفت و اونا خندیدن. لویی خیلی فوری از اونا گذشت و بعد کمی گشتن هری رو پیدا کرد

هری سر زین رو روی سینه ش گذاشته بود و زین صورتشو پوشونده بود

"چیشده؟"

لویی پرسید و کنار اونا نشست

"مادر لیم به گوشیش زنگ زده بوده"

keep holding me ‣ 2 ꗃ larry.ziam.lashton ✓Where stories live. Discover now