لری استایلینسون نُه

828 103 77
                                    

اشتون و لوک هردو رفته بودن و هری برای یک لحظه احساس کرد خونه آروم شده. هیچ نمی خواست به یاد بیاره وقتی اشتون و لوک مثل بچه ها جنگ بالشت راه انداختن، یا اینکه ابل دوباره کابوس دیده بود و اشتون تا خود صبح با ابل زمزمه وار حرف زدن. نمی خواست به یاد بیاره که معلوم نیست لویی کجاست

اون به گوشیش جواب نمیده

ولی دیشب، یکی از بهترین شبهای عمر هری بود. اشتون و لوک فوق العاده بودن...اونا کاری کردن که هری برای چند ساعت هم که شده اسم اون موجودو از ذهنش پاک کنه

و الان هیچ چیز یادش نیست

هری لبخند زد و ترجیه داد خونه بمونه...آخه ابل کلاس داشت. هری داشت پن کیک درست میکرد که ابل دوید پایین

"هزا هزا هزاااااااااا هزاااااااااااااااااااااااااااااا"

اون بلند گفت درحالی که بالا پایین میپرید. از وقتی لویی رفته ابل خیلی شیطون تر شده

"بله بله بلهههههه؟"

"هزا الکس نیست"

"حتما حوصله ش سر رفته و فرار کرده...تو نمی تونی هیچ حیوونی رو زندانی کنی"

"ولی من دوسش دارم"

ابل گفت و لب پایینیشو به علامت نارضایتی بیرون آورد. هری سرشو تکون داد و پن کیک ها رو برگردوند

"داری پنی درست میکنی هری؟"

قلب هری برای لفظ اسمش از زبان ابل از جا کنده شد

"بله نفس هری"

"میشه روش توتفرگی هم بریزیم؟"

"فکر نکنم داشته باشیم"

هری مثل ابل لبشو داد بیرون. ابل هم همین کارو کرد. هری همونطوری پن کیک های ابل رو توی بشقاب خودش که یه آدمک دودلی داشت تاب بازی میکرد گذاشت

(doodle)

ابل همونطوری نشست پشت میز و خواست شیره ی پن کیک بریزه روی "پَنی" هاش که هری گفت دست نگه داره. اون یه چشمک زد و یه ظرف شیشه ای مربا بیرون آورد. هری سه تا از توتفرنگی های مربا رو روی پنی های ابل گذاشت

"وایی...اینا چه خوشگلن"

ابل ذوق زده گفت. هری میدونست اون دیگه اونا رو ننمیخوره چون فکر میکنه خوشگلن

"اونا خوشمزه ن، ابل...هیچ چیزی برای یه پسر خوشگل نیست جز همسرش"

هری شمرده شمرده گفت و ابل سرشو تکون داد

"فقط دخترا خوشگلن"

هری دوباره گفت

"الکس هم خوشگله...ولی اون یه پسره، من شرط میبندم"

ابل گفت و هری سرشو تکون داد. تلفن زنگ زد. هری بی سیم رو برداشت و یه لیوان شیر برای ابل ریخت

keep holding me ‣ 2 ꗃ larry.ziam.lashton ✓Where stories live. Discover now