***این چپتر قبل از اون اتفاق تو لری رخ داده***
نایل داشت دنبال یه چیز خاص میگشت
یه چیز خاص که لیندا دوست داشته باشه...یه چیزی که هر دوست پسری برای دوست دخترش نخره...
هعی...
چی میتونه باشه؟
نایل کمی تو خیابونا دور دور کرد...همه جا رو نگاه کرد ولی چیزی نظرشو جلب نکرد
یه چیزی میخواست که از بین نره...یه چیزی که از یادش نره...یه چیزی که لیندا رو عاشق خودش کنه
مثلا...مثلا چی دوست داره؟
آآآآممممم....
نایل بدون هیچ ذهنیتی وارد یه کتاب فروشی شد. شاید میتونست عشق ساده ی یه دختر ساده به یه پسر ساده رو به سادگی براش بخره
:/
نچ
وقتی نایل وارد کتابفروشی شد، یه نفر رو دید
اوه نه نه نههههه...اون دوست خبیث لیندا بود...دوست صمیمیش...اه اه اه...نایل انقدر ازش بدش میومد که نگو! ولی لیندا عاشق مَدیسون بود
آره اسمش مَدیسون بود
اه دختره ی نکبت :|
نایل خواست بره بیرون که چیزی نظرشو جلب کرد...مدیسون با یه دختر بود و اونا دستاس همدیگه رو گرفته بودن...اونا خیلی بد به هم نگاه میکردن...
بد نه از اون لحاظااااااا
از لحاظ علاقه و اینا
نکنه مَدیسون لزبین باشه؟ وایی!
نایل خیلی زود از کتابفروشی اومد بیرون و باز هم نتونست چیزی بخره. گوشیش زنگ خورد
"بله؟"
"نای..."
هری بود...اون این چند روز اخیر رو خیلی بی تابی میکرد با اینکه خودشو نگه میداشت. به نایل زنگ میزد تا فراموش کنه
اونا کمی حرف زدن و هری چند تا پیشنهاد برای کادو به نایل داد ولی همه معمولی بودن...عادی...به نظر نایل البته
خب اونا خداحافظی کردن و نایل نفس عمیق کشید. گوشیش دوباره زنگ خورد
"بله؟"
"نایلرررررر"
لوک بود...این دیگه چی میگه؟ (درست بحرف با سوئیت هارت اشی-______-)
"باز چی شده؟ اشتون داروهاشو نمی خوره؟ کلوم باز مزاحمت شده؟ ابل دوباره بهانه گرفته؟ جف کتکت زده؟"
"آره لعنتی...آره!"
لوک داد زد و نایل چشماش گرد شد
"لوکی سر من داد نزن"
"با مشت زد تو دهنم...چیکار میتونم بکنم اشتون نبینه؟"
لوک دلواپس پرسید...نایل زد زیر خنده...قهقهه هاش تو گوش لوک پیچید و عصبیش کرد
YOU ARE READING
keep holding me ‣ 2 ꗃ larry.ziam.lashton ✓
Fanfictionاونها زنده موندن، یعنی همدیگه رو نگه داشتن، ولی باید به این نگه داشتن ادامه بدن تا خوشبخت باشن *فصل یک رو بخونید تا بهتر متوجه این فصل بشید* *Peaceful Little Perfect Family :فصل سوم* #Larry #Ziam #Cake #Lashton #NiallHoran