لوک از نایل جدا شد و نایل با ابل موند...
اونا نصف قلعه رو درست کردن و وقتی لویی اومد، نایل ابل رو ول کرد و به سمت لوک و اشتون رفت...
میخواست ببینه رابطه ی این دوتا باهم چجوره
اشتون لوک رو بغل کرده بود و لوک میخندید...اونا داشتن با هم حرف میزدن ولی انگار اشتون خیال نداشت لوک رو ول کنه
نایل خیلی رسمی داشت دور خودش میچرخید...شاید تونست یه آشنا پیدا کنه!
لویی و ابل قلعه شون رو تموم کردن واز کنار بهش نگاه کردن
"من عاااااااااشقتم پسررررر"
ابل داد زو و مشتاشو به نشانه ی پیروزی بالا برد. لویی خندید و ابل رو از روی زمین برداشت
"از بالا خیلی بهتره مگه نه ددی؟"
ابل پرسید و لویی تایید کرد...
یه نفر عربده کشان به سمت ساحل دوید...اون از روی پل پرید و به قلعه ها آسیبی نرسوند ولی تعادلشو از دست داد و روی هر دو قلعه افتاد
:/
بعد هم به سمت دریا دوید و خودشو تو آب انداخت
ابل و لویی خشک شده بودن. یه دختر که موهای قهوه ای حالت دار داشت، با یه سلاح که دستش بود چند تا فحش داد و بعد با حرص به آب نگاه کرد...
"لی لییییییی!"
ابل صدا زد و چشمای لویی گرد شدن
"کی؟"
"لینداه!"
اون دختر که حرصش فروکش کرده بود جیغ بنفش کشید و اون سلاح که نانچیکو بود رو روی زمین انداخت و درکسری از ثانیه ابل رو بغل کرد
"هی!"
لویی داد زد. اون پسری که افتاده بود تو آب، سرشو از آب بیرون آورد...
خب لویی خیلی خوب اون کله ی بلوند و صورت همیشه خندان نایل رو میشناخت!
"ناااااااییییی فاک یو بویییی!"
لویی داد زد و لیندا قرمز شد. هری خیلی زود خودشو به اونا رسوند
"ابی بیا اینجا"
هری فوری ابل رو از آغوش لیندا گرفت و محکم بغلش کرد
"آممم...من لیندام، خوشبختم"
لیندا گفت و ابل برای هری توضیح داد که اون همون دختریه که تو فروشگاه پیداش کرد...چشمای لویی گرد شدن و به نایل نگاه کرد
"وات ده فاک؟"
***************************
وقتی هوا روشنه، ساحل زیباست ولی زیباتر میشه وقتی هوا تاریکه...
و الان تقریبا شبه
دو تا دی جی با سیستماشون اومدن و وسط یه آتیش خیلی بزرگ روشن کرده ن...همه دور آتیش ایستاده ن...
YOU ARE READING
keep holding me ‣ 2 ꗃ larry.ziam.lashton ✓
Fanfictionاونها زنده موندن، یعنی همدیگه رو نگه داشتن، ولی باید به این نگه داشتن ادامه بدن تا خوشبخت باشن *فصل یک رو بخونید تا بهتر متوجه این فصل بشید* *Peaceful Little Perfect Family :فصل سوم* #Larry #Ziam #Cake #Lashton #NiallHoran