نایل هورن سه

748 93 42
                                    

لوک از نایل جدا شد و نایل با ابل موند...

اونا نصف قلعه رو درست کردن و وقتی لویی اومد، نایل ابل رو ول کرد و به سمت لوک و اشتون رفت...

میخواست ببینه رابطه ی این دوتا باهم چجوره

اشتون لوک رو بغل کرده بود و لوک میخندید...اونا داشتن با هم حرف میزدن ولی انگار اشتون خیال نداشت لوک رو ول کنه

نایل خیلی رسمی داشت دور خودش میچرخید...شاید تونست یه آشنا پیدا کنه!

لویی و ابل قلعه شون رو تموم کردن واز کنار بهش نگاه کردن

"من عاااااااااشقتم پسررررر"

ابل داد زو و مشتاشو به نشانه ی پیروزی بالا برد. لویی خندید و ابل رو از روی زمین برداشت

"از بالا خیلی بهتره مگه نه ددی؟"

ابل پرسید و لویی تایید کرد...

یه نفر عربده کشان به سمت ساحل دوید...اون از روی پل پرید و به قلعه ها آسیبی نرسوند ولی تعادلشو از دست داد و روی هر دو قلعه افتاد

:/

بعد هم به سمت دریا دوید و خودشو تو آب انداخت

ابل و لویی خشک شده بودن. یه دختر که موهای قهوه ای حالت دار داشت، با یه سلاح که دستش بود چند تا فحش داد و بعد با حرص به آب نگاه کرد...

"لی لییییییی!"

ابل صدا زد و چشمای لویی گرد شدن

"کی؟"

"لینداه!"

اون دختر که حرصش فروکش کرده بود جیغ بنفش کشید و اون سلاح که نانچیکو بود رو روی زمین انداخت و درکسری از ثانیه ابل رو بغل کرد

"هی!"

لویی داد زد. اون پسری که افتاده بود تو آب، سرشو از آب بیرون آورد...

خب لویی خیلی خوب اون کله ی بلوند و صورت همیشه خندان نایل رو میشناخت!

"ناااااااییییی فاک یو بویییی!"

لویی داد زد و لیندا قرمز شد. هری خیلی زود خودشو به اونا رسوند

"ابی بیا اینجا"

هری فوری ابل رو از آغوش لیندا گرفت و محکم بغلش کرد

"آممم...من لیندام، خوشبختم"

لیندا گفت و ابل برای هری توضیح داد که اون همون دختریه که تو فروشگاه پیداش کرد...چشمای لویی گرد شدن و به نایل نگاه کرد

"وات ده فاک؟"

***************************

وقتی هوا روشنه، ساحل زیباست ولی زیباتر میشه وقتی هوا تاریکه...

و الان تقریبا شبه

دو تا دی جی با سیستماشون اومدن و وسط یه آتیش خیلی بزرگ روشن کرده ن...همه دور آتیش ایستاده ن...

keep holding me ‣ 2 ꗃ larry.ziam.lashton ✓Where stories live. Discover now