نایل سه روز بود منتظر لیندا بود
اما...
هیچ خبری نشد
نایل دوباره به پتوهاش پناه آورده بود که فکری به ذهنش خطور کرد
نکنه اون شماره ش رو گُم کرده...نکنه اتفاقی براش افتاده...نکنه...نکنه اون اصلا نایل رو دوست نداره
نه این نباید اتفاق بیفته
خون نایل به جوش اومد و پتو ها رو کنار زد. بعد اینکه یه دوش سریع گرفت و لباساشو پوشید، سوئیچ و گوشیش رو برداشت و از خونه ش اومد بیرون
آدرس رو حفظ بود پس به سمتش روند
وقتی به جلوی بلوک رسید احساس کرد تمام بدنش میلرزه. بدنش سرد سرد بود. اون یه نفس عمیق کشید و وارد بلوک شد. جلوی برج نگه داشت و واردش شد. محوطه مثل همیشه خلوت بود...
اون وارد سالن شد و جلوی آسانسور ایستاد...خب...آروم باش پسر بدترین موقعیت این میشه که بهت بگه متاسفم من ازت خوشم نمیاد
خب...
پوووووفففففف
یه نفس عمیق...
گلوتو صاف کن...
خوبه...
بریم!
نایل وارد آسانسور شد و وقتی دکمه ی طبقه ی شش رو فشار داد دستش لرزید. نمیدونست لیندا همیشه با مشت این دکمه رو میزنه!
خب...آروم باش!
نایل احساس کرد دستشویی داره...پس دوباره به طبقه ی همکف رفت تا از دستشوییش استفاده کنه
دوباره برگشت جلوی آسانسور...دوباره همون حس و حال؛ ولی الان بهتر شده بود از جایی که این دومین بارش بود
نایل همه چیزش رو توی آینه ی آسانسور چک کرد بعد اینکه دکمه ی طبقه ی شش رو زد. در های آسانسور باز شدن و نایل ازش بیرون اومد...
به ته و سر راهرو نگاه کرد
کسی نبود
قدمهای لرزونش رو برداشت و جلوی واحد لیندا ایستاد
به در خیره شد
اگه خونه نباشه؟
نه...باید خونه باشه!
نایل در رو زد. ناک، ناک، ناک
"بهت گفته بودم نیای!"
نایل صدای لیندا رو از داخل شنید و احساس کرد زنده شده! اما فهمید که اون اشتباه کرده. لیندا در رو باز نکرد
نایل دوباره در زد. ناک، ناک، ناک
"باشه خیلی خب!"
لیندا از داخل گفت و یه لبخند کوچیک رو لبای نایل اومد. اون خیلی سوئیته!
YOU ARE READING
keep holding me ‣ 2 ꗃ larry.ziam.lashton ✓
Fanfictionاونها زنده موندن، یعنی همدیگه رو نگه داشتن، ولی باید به این نگه داشتن ادامه بدن تا خوشبخت باشن *فصل یک رو بخونید تا بهتر متوجه این فصل بشید* *Peaceful Little Perfect Family :فصل سوم* #Larry #Ziam #Cake #Lashton #NiallHoran