***این قسمت آخره. خدا میدونه با چقدر استرس نوشتمش :/ میدونم احمقانه ست ولی به هرحال، اینم قسمت آخر تقریبا***
نایل مرموذانه به زین نگاه کرد. زین خندید. لیام اخم کرد
"اوی!"
"خیلی خب بابا نخوردمش"
نایل به لیام گفت و دوباره با همون نگاه به زین خیره شد. زین بازم خندید. اون عروسک نازی که روی پاهاش بود رو بوسید و عروسک کوچولو بهش لبخند زد. نایل همونطوری داشت نگاه میکرد
"الان یه چیزی بگم؟"
اون پرسید و لیام گفت بپرسه. نایل چشماشو از روی زین برداشت و خیلی آروم لم داد. خونه ی زین و لیام الان خیلی بهتر شده بود...زنده تر شده بود...
"من و لیندا داریم نامزد میکنیم"
"وات دِ فاعک؟"
لیام و زین هر دو با چشمای بیرون زده به نایل خیره شده بودن. نایل شونه هاشو بالا انداخت. آنا به ددی هاش نگاه کرد. با اینکه چند هفته ست که با اوناست، خیلی دوسشون داره و باهاشون خوشحاله
"فکر نمی کنی خیلی خیلی خیلی زوده؟"
لیام پرسید و کنار نایل نشست. نایل با چشمای گرد شده ش شاکی به لیام نگاه کرد
"برای شما خیلی دیر بود که بچه بردارین؟ آره؟"
"نایل این با اون فرق داره!"
زین ناراحت شد. اون میدونست بعد از یک سال ازدواجشون بچه قبول کردن کمی زوده ولی خب اون میترسید آنا رو از دست بدن
"ما پنج سال بود که باهم بودیم بعد ازدواج کردیم"
لیام گفت و نایل دید دیگه چاره ای نداره
"آخه من چیکار کنم؟ من احساسی که نسبت به لیندا دارم رو به هیچ کس نداشته م...اگه بخوایم درست حساب کنیم ما همدیگه رو یه ساله که میشناسیم"
"هر کاری دوست داری انجام بده"
زین گفت و شونه هاشو بالا انداخت. نایل لبخند زد و آنا رو بوسید. بعد خداحافظی کرد و رفت. لیام کنار زین نشست و گونه شو بوسید. زین خندید و آنا هم لبخند زد. اون عین زین لبخند میزد. چشماشو ریز میکرد و زبونشو بین دندوناش میگرفت
نایل نظر زین و لیام رو فهمید...خب...اونا یه خانواده بودن و حق داشتن بدونن نایل چیکار میکنه. با این حساب، نایل به سمت خونه ی لوک و اشتون روند...میدونست اونا هم کمی که بگذره یکیشون از اون یکی خواستگاری میکنه و تمام
نایل فکرای مزخرفشو کنار زد و با یه قیافه ی مسخره یه مشت به در واحد اشتون و لوک زد
لوک در رو باز کرد
"عه ناییییی بیا تو"
نایل هیچی نگفت و رفت
"اشون اشون اشون"
YOU ARE READING
keep holding me ‣ 2 ꗃ larry.ziam.lashton ✓
Fanfictionاونها زنده موندن، یعنی همدیگه رو نگه داشتن، ولی باید به این نگه داشتن ادامه بدن تا خوشبخت باشن *فصل یک رو بخونید تا بهتر متوجه این فصل بشید* *Peaceful Little Perfect Family :فصل سوم* #Larry #Ziam #Cake #Lashton #NiallHoran