زیم مین چهار

786 103 18
                                    

گوشی لیم زنگ خورد و اون برای هزارمین بار احساس کرد قلبش تو دهنشه

"بله؟"

"آقای پین پرونده های شماره ی 601 رو کجا گذاشتین؟"

یه خانم بود که از همکارای لیم بود...لیم نفس عمیقی کشید و آدرس رو به خانمه داد. بعد اینکه گوشی رو قطع کرد دید زین بهش خیره شده

"کی بود؟"

"از همکارا"

لیم گفت و زین دید که راست میگه

این روزا تماس های لیم بیشتر شده و زین از بابت مادر لیم نگرانه

تو ساحل وقتی زین گرفته خودشو به لیم رسوند، فقط گفت نمیدونه چرا دلش گرفته ولی هیچی درباره ی اون تماس نگفت...اگه چیزی بود خود لیم بهش می گفت

تلفن خونه زنگ زد...

این روزا همه بهشون زنگ میزنن...مخصوصا هری. اون خیلی نگرانه. زین از جا بلند شد و تلفن رو برداشت

"بله؟"

"اوه...زین؟"

اون زن پرسید و زین صداش رو به یادآورد

صدایی که چهارستون بدن زین رو میلرزوند...اون نمیخواست اتفاقای پارسال دوباره اتفاق بیفتن یا حتی یادآوری بشن

"زین، پسرم...زنگ زده م تا با خودت حرف بزنم"

خانم پین گفت...مادر لیم. زین که رنگش پریده بود و پاهاش سست بودن آروم روی زمین نشست

"بله..."

"میخوام شما رو به خونه ی جنگلیمون دعوت کنم...برای تابستون. همونطور که به خود لیم هم گفته م، من سرطان دارم و خواهم مُرد پس میخوام لیم رو ببینم. و اینکه، تو هم بیا...قول میدم پشیمون نشید"

اون زن خیلی مهربون گفت و زین آب دهنشو قورت داد...چرا اینهمه ازش میترسی پسر؟

"زی..حالت خوبه پسر؟"

لیم پرسید و زین سرشو تکون داد...ولی خب لیم رفت تا براش یه لیوان آب بیاره

"نظرت چیه؟"

خانم پین پرسید و زین نفس عمیقی کشید

"من...نمیدونم...من باید با...با لیم حر-حرف بزنم و بهش ب-بگم"

"اون میدونه، الان تو باید راضی باشی"

"اگه خواستیم، سوم ماه بعد میایم"

زین گفت و گوشی رو قطع کرد

اون داشت میلرزید. لیم آب رو بهش داد و زین کمی ازش نوشید

"کی بود؟"

"ما-مادرت..."

**********************************

لیم لباشو از روی لبای زین برداشت...

زین لبخند زد

"شب بخیر..."

keep holding me ‣ 2 ꗃ larry.ziam.lashton ✓Donde viven las historias. Descúbrelo ahora