***نمیدونم چرا همیشه وقتی حال لوک بد میشه نوبت چپتر زیمه :/ حالا...***
"لعنتی اینبار انگار با بقیه فرق میکنه!"
لیم پشت تلفن گفت و زین تعجب کرد...یعنی چی شده؟
"زین...پاشو بریم"
"چی؟ کجا؟"
"سر قبر من! بلند شو دیگه!"
لیم داد زد و چشمای زین از حدقه بیرون اومدن...واو...یعنی چی شده که لیم اینطوری عصبیه؟ زین چیزی نگفت و اونا از خونه خارج شدن. لیم ماشینش رو برداشت و تو وضعیت خیلی بدی به بیمارستان رسید. قلب زین اومد تو دهنش
"اینجا چرا؟"
زین پرسید و لیم نفس عمیقی کشید...رنگ زین پرید
"لوک"
لیم گفت و زین بقیه ی ماجرا رو خودش فهمید. پس خیلی زود از ماشین پرید پایین و به سمت بیمارستان دوید...از پذیرش شماره ی اتاق لوک رو پرسید و فهمید اون توی آی سی یو ئه...
این افتضاحه. لیم اومد و دوتایی به طبقه ی دوم رفتن. وقتی رسیدن اشتون و نایل اونجا بودن...اشتون سرش رو به دیوار تکیه داده بود و نایل جلوی شیشه ایستاده بود...اون به لوک خیره بود
آره این هفت نفر...(مایکل و کلوم رو فاکتور بگیریم) یا هشت نفر (با ابل) یه خانواده ن...اونا همو تا حد مرگ دوست دارن و جونشون به همدیگه بسته ست
"خدای من..."
زین زمزمه کرد...لوک مثل برادر کوچکترشون بود و ضعفش، ضعف همه بود. لیم آهی کشید و زین رو بغل کرد
"اون خوب میشه...پس بیشتر از این گریه زاری راه نندازید"
اشتون نالید...امروز گندترین روز بود و اشتون از همه اعصاب خردکن تر شده بود
یه نفر دوید به سمت اونا...اون...کلوم؟
کلوم از پشت شیشه به لوک نگاه کرد...اون لوک رو خیلی دوست داشت ولی چیزی که با مایکل تجربه میکرد رو با هیچ کس نتونسته بود پیدا کنه. کلوم به سمت اشتون برگشت...اونا دوست هستن
"چرا؟ چرا دوباره اینطوری شد؟"
کلوم پرسید...
"با مام دعواش شده بود"
اشتون جواب داد...نایل خرخر کرد...اون از خانم همینگز خوشش نمیومد
"چرا وقتی با من توی رابطه بود اینطوری نشد؟"
کلوم شاکی گفت و چشمای همه گرد شدن
"چه زری زدی؟"
اشتون عصبی پرسید و خواست به کلوم بپره که نایل نذاشت
"آره...چون من نمیذاشتم آب تو دلش تکون بخوره"
کلوم حق به جانب گفت
YOU ARE READING
keep holding me ‣ 2 ꗃ larry.ziam.lashton ✓
Fanfictionاونها زنده موندن، یعنی همدیگه رو نگه داشتن، ولی باید به این نگه داشتن ادامه بدن تا خوشبخت باشن *فصل یک رو بخونید تا بهتر متوجه این فصل بشید* *Peaceful Little Perfect Family :فصل سوم* #Larry #Ziam #Cake #Lashton #NiallHoran