ابل خمیازه کشید
زین خندید
اون اومده بود هری رو ببینه. هری خوب بود ولی زین دلش تنگ شده بود و امروز رو شیفت نداشت
"خوابت میاد هانی؟"
هری پرسید ولی ابل سرشو تکون داد
"خب بعد چی شد ابی؟"
زین از ابل که روی پاهاش نشسته بود پرسید. ابل لبخند زد
"بعد یه دختره اومد دستمو گرفت گفت گمشدی؟ منم هیچی نگفتم. اون خیلی مهربون اسمشم لیندا بود"
ابل گفت و هری با چشمای گشاد به ابل نگاه کرد
"نگو که نایل ولت کرده بود!"
هری زود گفت و ابل با قیافه ی ترسوش به هری نگاه کرد
"هزا...نای رو دعوا نکن، باشه؟"
ابل که فهمیده چه خبره، فوری گفت و هری و زین خندیدن
"باشه..."
هری جواب داد و ابل بقیه ی ماجرا رو برای زین تعریف کرد. اون مثل کامیک بوک ها تعریف میکرد...یه کامیک بوک سخنگو!
"بعد، یهو نایل دستمو کشید برد تو ماشین"
ابل همینطور برای زین تعریف کرد و سرش رو سینه ش گذاشت
"اون گفت...گفت"
ابل خمیازه کشید
"گفت دوسم داره"
ابل گفت و بقیه ی حرفاش با چشمای بسته ش تبدیل به زمزه شدن و آخر کار قطع شدن
"خوابید...چیکارش کنم؟"
زین با دستپاچگی گفت و هری خندید. اون ابل رو به اتاقش برد و روی تختش گذاشت. هری گونه ی ابل رو بوسید و بلنکتش رو روش کشید
هری پیش زین برگشت و روبروش نشست
"قیافه ش عوض شده...بیشتر شبیه تو و لویی شده"
زین گفت. هری پوزخند زد
"اون حتی منو پدر خودش نمیدونه...با اینکه یه سال گذشته ولی هنوزم که هنوزه من هزام"
هری گفت و زین سرشو تکون داد. اون یه لبخند مهربون به قیافه ی هری زد و هری شونه هاشو بالا اندخت
"حالا...چه خبر؟"
هری پرسید
"خبر جدیدی نیست..."
"میگم، تابستون شروع شده ولی ما جایی نرفتیم. چطوره هفته بعد بریم ساحل؟"
هری پیشنهاد داد و زین سرشو تکون داد
"خوبه...بعدا درباره ش حرف میزنیم. منم برم. ممنون برای پذیرایی"
"اوه...خواهش میکنم. خوشحال شدم اومدی"
YOU ARE READING
keep holding me ‣ 2 ꗃ larry.ziam.lashton ✓
Fanfictionاونها زنده موندن، یعنی همدیگه رو نگه داشتن، ولی باید به این نگه داشتن ادامه بدن تا خوشبخت باشن *فصل یک رو بخونید تا بهتر متوجه این فصل بشید* *Peaceful Little Perfect Family :فصل سوم* #Larry #Ziam #Cake #Lashton #NiallHoran