نایل دوباره به پتوهاش پناه برده بود...اون میدونست داره مسخره بازی درمیاره ولی خب...دوستاش زیادی لوسش کرده بودن و نایل هم الان واقعا ناراحت بود. اون داشت فکر میکرد چطور میتونه لیندا رو پیدا کنه؟
ولی خب این دلیلی نمیشد که نایل از همه چیز خبر نداشته باشه...
اون الان میدونست زین و لیم به نیوزلند رسیده ن و همه باهاشون خیلی خوب رفتار میکنن
اون الان میدونست مایکل و کلوم اونقدر تو رابطه شون جدی ان که کلوم مایکل رو به خانواده ش معرفی کرده...آره اون این کار رو با لوک نکرده بود. درسته کلوم با خانواده ش مشکل داشت ولی خب...مشکلاتشون انگار برطرف شده بود
نایل میدونست لویی تمام کارهاشو درست انجام میده و انگار با رقیب کاریش میونه ش شکرآبه
ولی نایل نمیدونست هری الان چیکار میکنه
"هری؟"
نایل به هری زنگ زده بود
"چیشده نای؟"
هری انگار کلافه بود
"ابل میشه به الکس بگی کمتر حرف بزنه عزیزم؟"
هری گفت و نایل خندید. اون میتونست ورور های ابل رو از پشت تلفن بشنوه
"چیکار میکنی؟"
"نمیدونم نای...خودمم نمیدونم وات ده هل؟"
هری گفت...اوپس، اون به کمک احتیاج داره. نایل صدای ابل رو شنید که میپرسید: "هل همون هلپه؟"
"بله عزیزم"
هری جواب داد و نایل قهقهه زد
"شات ده فا- فان نایل و زود بیا خونه ی ما"
هری گفت و قطع کرد. نایل دوباره خندید...نه واقعا افسرده شدن بهش نیومده. عاشق شدنم نیومده! نایل عوضی باشه از همه بهتره. پس فوری یه دوش گرفت و لباساشو عوض کرد. اون از خونه بیرون رفت و به سمت خونه ی هری و لویی روند...
"واقعا نمیدونم..."
هری گفت و موهای دختر رو نوازش کرد
"اسمت چیه هانی؟"
نایل پرسید. دختر کوچولو نگاهی به هری انداخت و بعد چشماشو بست
"آنا"
اون دختر گفت و نایل دلش ضعف رفت...وای خدا این دختر خیلی خوشگله
"من به لیم گفته بودم زین یه پلیره...بیا اینم بچش"
نایل حرف خطرناک زد. هری هاش کرد و نایل شونه هاشو بالا انداخت
"ناییییی...الکسمو دیدی؟"
ابل گفت و پرید بغل نایل. نایل با دیدن کرم چنان عربده ای کشید که ابل ترسید و کرم رو انداخت رو نایل...و این نایل بود که روی مبلا میدوید تا کرمه بهش نخوره
"ابل لوس! من از کرما متنفرررررررررمممممممم"
"میترسی"
ابل با پررویی گفت و زبونشو درآورد. هری خنده ش رو پس زد
"ابل، اگه یکبار دیگه گستاخی کنی تو دردسر می افتی پسر!"
اون هشدار داد و ابل واقعا ترسید...درسته که اون خیلی ددی هاش رو دوست داره ولی به همون اندازه هم ازشون حرف شنوی داره...از هری که خیلی میترسه
"ببخشید هزا"
ابل گفت و هری سرشو تکون داد. اون دستشو دور شونه ی آنا انداخت
"آنا کوچولو، نمیخوای با ابل و الکس برین بازی کنین؟"
هری با لبخند پرسید و ابل لب پایینیشو داد بیرون. اون حسودی میکرد آره...
"میشه نقاشی بکشیم؟"
"حتما...ابی..."
هری ابل رو صدا زد و آنا کنار ابل ایستاد. ابل خیلی زود هری رو بغل کرد و گونه ش رو بوسید
"فقط منو دوست داشته باش هزا...فقط هزای من باش، باشه؟"
ابل آروم درگوش هری گفت و هری خندید. اون پلک ابل رو بوسید و بهش چشمک زد
"فقط هزای تو"
"فقط"
"فقط فقط"
ابل لبخند گنده ای زد و پرید پایین. اون کرمشو برداشت و دست آنا رو گرفت تا برن به اتاقش...نایل برگشت کنار هری نشست
"خیلی لوسش کردی"
نایل گفت و به صورت قرمز هری نگاه کرد...معلوم بود هری به زور خنده ش رو نگه داشته...وای صحنه ی جیغ کشیدن نایل واقعا خنده دار بود به علاوه، اون بعد جیغ هاش بلند شد روی مبلا دوید!
"بخند، راحت باش! حالا خوبه اشتون لوس بازی درمیاره مثل دخترا حرف میزنه جیغ میکشه، میگه ای وای موهامو ببین پسر، اونا خیلی بد وایستادن، بهش نمیخندین و با علاقه به خل بازیاش نگاه میکنین؟"
نایل شاکی گفت و هری نتونست خودشو نگه داره و بوممم اون از خنده ترکید
"خفه شو هری"
هری بلندتر خندید و باعث شد نایل هم بخنده. اونا کمی که خندیدن، هری براشون دوتا ماگ چای آورد
"هولی شیت! هری میدونی من از چای متنفرم"
"اوه...برات قهوه میارم"
هری میخواست قهوه بیاره که زنگ خونه شون زده شد...هری با تعجب به در نگاه کرد...احساس عجیبی داشت...یه جور دلشوره...یه جور بیتابی. اون در رو باز کرد
"آقای استایلینسون، ابل استایلینسون؟"
اون یه مرد بود که موتور سوار هم بود...انگار پستچی بود ولی...نه اون یه پیکه. هری سرشو تکون داد. اون مرد یه بسته به هری داد و هری امضاش رو روی یه دستگاه زد...بعد دور شدن موتورسوار، هری اومد داخل خونه...
حالش داشت بد میشد. نایل که رنگ پریده ی هری رو دید، از جا پرید
"هری، حالت خوبه؟"
نایل پرسید و اونا روی کاناپه نشستن. هری با دستای لرزونش بسته رو باز کرد...چشمای هردو از حدقه بیرون اومده بود...
این...این چه معنی داره؟
***فکر میکنین تو جعبه چی بود؟
:) ممنون که حمایتم می کنین
مـ ـریـ ـلـ ـآ***
YOU ARE READING
keep holding me ‣ 2 ꗃ larry.ziam.lashton ✓
Fanfictionاونها زنده موندن، یعنی همدیگه رو نگه داشتن، ولی باید به این نگه داشتن ادامه بدن تا خوشبخت باشن *فصل یک رو بخونید تا بهتر متوجه این فصل بشید* *Peaceful Little Perfect Family :فصل سوم* #Larry #Ziam #Cake #Lashton #NiallHoran