نایل دوباره عوضی شد
"خب نوبت زین و لیامه"
"ما نه نایل"
لیام خیلی جدی گفت و نایل سرجاش نشست. به همین ترتیب لویی و هری هم از شر نایل خلاص شدن. نایل خودش زیاد اصرار نکرد و به این ترتیب وقت شام شد. همه می گفتن و می خندیدن
یه گوشه لیام، هری و لویی داشتن حرف میزدن. هری داشت قضیه ی آنا رو برای اونا تعریف میکرد...این که چقدر دوست داشت اون بچه رو یه جوری سرپرستی کنه و این که چقدر اون بچه خوب بود
"قیافه ش چطوری بود؟"
لویی پرسید و یه قاشق از دسر رو توی دهنش گذاشت
"موهای بلند و مشکی داشت با چشمای نسکافه ای...مژه هاش بلند بودن و پوستش سفید بود وای اون خیلی خوشگل بود"
هری گفت و لویی پوزخند زد
"من گفته بودم زین یه-"
"هی هی هی! نایلم اینو گفت ولی من فکر نکنم زین اینکارو کرده باشه"
هری فوری حرف لویی رو قطع کرد چون لیام اینجا بود. لیام شونه هاشو بالا انداخت...آره زین قبل لیام یه پلیر بود ولی اون میدونست که بعد لیام دیگه کسی نیست و نباید باشه
اون شب هم داشت تموم میشد...زک با مدیسون گرم گرفته بود و نایل همش داشت درباره شون به لیندا می گفت و همش لیندا رو میخندوند
"میگم...بیاین یه کاری کنیم"
"بریم خونه"
ابل به نایل جواب داد و یه خمیازه کشید. همه یه "آخی" گفتن آخه همه عاشق ابلن! زک هم انگار نرسیده عاشق اون پسر کوچولو شده بود
"جرئت یا حقیق-"
"خیلی خب خیلی ممنون نایل...ما باید بریم خداحافظ"
لویی فوری گفت و یه لبخند تحویل نایل داد. لویی، هری و ابل در عرض پنج دقیقه از خونه ی نایل زدن بیرون. اونا نمی خواستن بیشتر از این زیر سوال برن...میدونین...نایل بعضی وقتا خیلی کنه میشه
:/
نایل خندید..میدونست نوبت لیام و زینه. بله لیام و زین هم با ماشین نایل رفتن...چون از فرودگاه اومده بودن خونه ی نایل و لیام یا زین هیچکدوم ماشینشونو اینجا نداشتن
پس فقط موند زک، مدیسون، اشتون، لوک...کلوم و مایکل هم رفتن...هیچ اشکالی نداره! بهتر!
لیام و زین هیچ حرفی نزدن...اونا تو سکوت به خونه رسیدن و تو سکوت روی تختشون دراز کشیدن. دور از هم، نزدیک به افکار پریشونشون
"چرا ساکتی؟"
لیام سکوت لعنتی رو شکوند. زین با درد به سمت لیام برگشت...پسری رو دید که خودشو به آب و آتیش زده بود تا به دستش بیاره...پسری رو دید که موهای قهوه ای و چشمای نسکافه ایش هر لحظه اونو بیشتر عاشق میکرد...لیام رو دید که همسرش بود...حلقه ش رو لمس کرد
YOU ARE READING
keep holding me ‣ 2 ꗃ larry.ziam.lashton ✓
Fanfictionاونها زنده موندن، یعنی همدیگه رو نگه داشتن، ولی باید به این نگه داشتن ادامه بدن تا خوشبخت باشن *فصل یک رو بخونید تا بهتر متوجه این فصل بشید* *Peaceful Little Perfect Family :فصل سوم* #Larry #Ziam #Cake #Lashton #NiallHoran