Happy Ever After

582 69 46
                                    

هری همه رو دعوت کرده بود تا نایل یه حرف مهم به همه بگه. چون خیلی وقته باهم نبودن، -از بعد از مراسم نامزدی نایل و لیندا- پس تصمیم گرفتن اینطوری به همه خبر بدن

خب البته لویی هنوزم از اشتون ناراحت بود، میدونین، اون خواسته بود توی اتاق لری یه دوربین کار بذاره...و خب مچشو گرفتن، با کمک لوک البته!

فلش بک:

هری دستای بزرگ اشتون رو محکم گرفت و سینه ش رو محکم چسبوند به دیوار. اشتون ناله کرد و سعی کرد خودشو آزاد کنه. لوک و لویی دویدن تو اتاق و لوک با دیدن این صحنه نچ نچ کرد ولی قلبش داشت از جا درمیومد

"آره اش؟ این بود تاوان دوستی چندین و چند سالمون؟"

"تقصیر من نیست باور کنین! همش تقصیر اون دختره ست که هی تو زندگیمون سرک میکشه! مطمئن باش اینم همه جا پخش میکنه"

(بیچاره من/:)

اشتون گفت درحالی که صورتشم به دیوار چسبیده بود...هری آروم آروم ولش کرد

پایان فلش بک

اهم اهم، بله، آآآممم...من که دیگه اجازه نمیدم لپ تاپم از خودم جدا شه پس اینو نمیبینن ;)

وقتی همه جمع شدن، نایل روی یکی از راحتیا ایستاد. لوک خندید و هری با چشم و ابرو به آنا و ابل گفت که کنارش بشینن. نایل گلوشو صاف کرد

"شما...شما اس-هول ها دارین همگی یه جا کلهم گروهی هر چند نفرتون عمو میشین!"

نایل گفت و یه لبخند خیلی خیلی...خیلی گشاد زد. همه خشک شدن...تقریبا یه ساله که اونا نامزد کرده ن و الان لیندا بارداره

"خدای من!"

مدیسون، آروم زمزمه کرد ولی جرقه ای به ذهنش خورد -هرچی باشه اون از نایل عوضی تره میدونین که- از جا بلند شد و به نایل نگاه کرد

"من اینو تکذیب میکنم!"

مدیسون گفت و لبخند شیطنت آمیزی زد که فقط زک دید. بله زک هم به گروه دوستیشون اضافه شده بود و مدیسون رو هم آورده بود میدونین اون دوتا یجوری...توی رابطه ن؟ نه اونا فقط لاور هستن

"وات دا هل؟"

لیندا با چشمای گردش گفت

"من اینو تکذیب میکنم چون همه عمو نمیشن، من خاله میشم!"

اون گفت و همه نفس عمیقی کشیدن و مدیسون لبخند زد...اون خوشش میومد بازی کنه...پوبولی پوبولی پوووووو

"هی من فکر کردم میخواد بگه نایل با منم رابطه داشته و یه مَنهور عه!"

اشتون گفت و خندید. همه خندیدن جز لیندا

"اون چنین کاری نمیکنه"

"اوه چرا این به فکر خودم نرسیده بود!"

مدیسون بلافاصله گفت و همه دوباره ریز ریز خندیدن و لیندا قرمز شد! بالاخره این مکالمه ی رقت انگیز و بی مزه تموم شد تا نایل اعلام کنه اون پسره یا دختر

"خب، ما قراره نیس داشته باشیم، یا نفیو؟"

هری پرسید (niece, nephew: اگه متوجه نشدین، نیس برادرزاده یا خواهرزاده با جنسیت دختر و نفیو برادرزاده یا خواهرزاده با (جنسیت پسره

"یدونه نه، دوتا! ما قراره دوقلو داشته باشیم!"

نایل گفت و دوباره لبخند زد. زین زد روی پیشونیش

"خدای من! ما نمیتونیم آنا  و ابل رو کنترل کنیم بعد قراره دوتا هم بیاد روش؟"

لیام گفت و زین تایید کرد. اونا انگار خسته شده بودن ولی عشقی که نسبت به همدیگه و آنا داشتن نمیذاشت خسته تر شن

"شایدم سه تا!"

لوک گفت و به اشتون نگاه کرد. اشتون به لوک نگاه کرد و وقتی معنی نگاهشو فهمید، چشماش گرد شدن

"نه نه نه! نه لوکی!"

"چرا چرا چرا!"

به زودی همه به هم خوردن، هرکسی داشت درباره ی چیزی با پارتنرش صحبت میکرد. لویی و هری با ابل حرف میزدن و آنا دویده بود پیش ددیاش که داشتن چیزایی میگفتن و میخندیدن

لوک و اشتون سر بچه بحث میکردن، مایکل و کلوم با نایل و لیندا حرف میزدن و کلوم از خنده سرخ شده بود. مایکل هم میخندید

بین اینها، این مدیسون و زک بودن که ساکت نشسته بودن و منتظر بودن یکیشون چیزی بگه

که بزودی زک شروع کرد و تا آخر مهمونی تونست یه قول قرار از مدیسون بگیره...

بله...زندگی معمولی اونها روال عادیش رو از سر گرفته بود...هیچ دعوا، ترس یا مشکلی نبود...همه خوش بودن...همه باهم بودن

پس، تنها کاری که میمونه، انتظاره...انتظار برای اتفاقاتی که به حد کافی خوب باشن تا فصل سومی هم درکار باشه...اگه اینطوره، میشینیم و باهم منتظر اتفاقات تلخ و ترش میمونیم

درسته؟

                                             



                                                             ***AnD tHey liVeD HapPY eVer AftEr***

keep holding me ‣ 2 ꗃ larry.ziam.lashton ✓Where stories live. Discover now