لشتون هیروین سه

702 92 42
                                    

"عزیزم...میخوام باهات حرف بزنم"

خانم همینگز به لوک گفت و با یه لبخند مصنوعی جلوش نشست

سر لوک تو گوشیش بود و داشت با اشتون که تو دانشگاه بود چت میکرد. وقتی مادرش اومد یه "آی لاو یو" فرستاد و صفحه رو بست

"بله مام؟"

لوک با لبخند مصنوعی تری جواب داد

"میخوام درباره ی اشتون باهات صحبت کنم"

اون گفت و لبخند زد...این لبخندش نگران بود

"خب...مام...نکنه...نکنه اون چیزیش شده؟"

لوک پرسید و خانم همینگز سرشو تکون داد

"نه لوک...من میترسم اشتون برات توطئه بچینه و بهت آسیب بزنه"

خانم همینگز گفت و لوک اخم کرد

"مام اش اینکارو با من نمیکنه"

"اون یه کثافته لوک"

"اون پسرته مام!"

لوک ناخواسته داد کشید...خانم همینگز چشماشو ریز کرد...خوی اژدهاییش داشت بهش چیره میشد

"اون پسر من نیست و برادر تو هم نیست...اون گیه من میدونم و حتی میتونه ازت سوء استفاده ی جنسی بکنه"

خانم همینگز گفت و لوک احساس کرد حالش داره بد میشه...

سوء استفاده ی جنسی؟

اشتون؟

نه نه اون اینکارو نمیکنه

"نه مام...دروغه!"

لوک اعتراض کرد و خانم همینگز چشماشو تو حدقه چرخوند

"من چون به پدرش تعهد داده بودم باید نگهش میداشتم، وگرنه جای یه آدم بای تو خونه ی من نیست!"

"چه اشکالی داره اگه گی باشی؟"

لوک با نفرت پرسید و خانم همینگز لبشو گاز گرفت

"لوک...چنین آدم هایی گناهکارن...چنین آدمایی کثافت و مریضن...اونا روانین"

خانم همینگز مثل همیشه گفت...اون همیشه این چیزا رو درباره ی بای سکشول ها میگفت

"نه مام...اونا همینطوری آفریده شدن...کسی نمیتونه جلوی گرایشش رو بگیره"

لوک گفت و خانم همینگز پوفی کرد

"من وقت ندارم به حرفای بچه گانه ت گوش کنم...دیگه زیاد با اشتون صمیمی نمیشی...اون برات نقشه داره، ندیدی چطور بیبی صدات کرد؟"

خانم همینگز داد زد. لوک نمیتونست این بی اهانتی ها رو تحمل کنه

"مام تو اشتباه میکنی!"

لوک متقابلا فریاد زد و احساس کرد همون حس لعنتی به سراغش اومده

"لوک...اشتون یه...یه فاکره...یه بیچ...اون منتظر فرصته تا بکنتت...از این هم میخوای روشن تر برات توضیح بدم؟"

keep holding me ‣ 2 ꗃ larry.ziam.lashton ✓Where stories live. Discover now