chapter 9

485 61 12
                                    

"ببین من منظوری ندارم ولی اگه بخوای کمکم کنی اول باید اسمتو بهم بگی! " با حالتی عصبی جوابشو دادم
"کارا، اسمم کاراست" اروم بهم جواب داد
نمیدونم چرا ولی اون واقعا افسردست و میتونم اینو از صداش هم بفهمم
هری:"خب، کارا ، بلدی موتور برونی؟"
کاملا معلوم بود به خاطر این سوال ناگهانى تعجب کرده
کارا:"اوه ، خب اره، من خودم یه زمانی موتور داشتم ، فکر نکنم روندن موتور چیزی باشه که آدم یادش بره! "
اومد سمتم
"خب پس راه بیوفت" راه افتادم به سمت پارکینگ و با سرم بهش علامت دادم که حرکت کنه
خودشو بهم رسوند و داشت کنارم راه میومد
سرش پایین بود
زیر چشمی نگاهش میکردم و هنوز نمیدونستم اون کیه
به موتور رسیدیم
میتونستم اون خط و خش های روی باک موتور رو ببینم
همونایی که دلیل به وجود اومدنشون آنا بود

فلش بک:

آنا مضطرب بود و دستاش یخ کرده بود
"هری من میترسم " بالاخره به حرف اومد
"تا وقتی من اینجام از چیزی نترس ، باشه؟ "سعی کردم بهش ارامش بدم
آنا:" اما اگه افتادم چی؟یا اگه به کسی بزنم؟"
" آنا لطفا ادای احمقارو در نیار، ما به خاطر تو اومدیم خارج شهر که به کسی صدمه نزنی ، بعدشم من بهت گفتم که حاظرم از جونم بگذرم و باهات سوار موتور بشم تا نذارم بیوفتی حالا سوار شو! " سرش غر زدم
"واقعا حاظری به خاطر من از جونت بگذری؟" با صدایی فریبنده وقتی دستاشو دور گردنم گذاشت و به لبام خیره شده بود گفت
نیشخند زدمو سرمو به سمت اسمون بلند کردم تا خندمو نبینه
"معلومه که نه! من فقط چون به مادرت قول دادم تا سالم ببرمت پیشش این حرفو زدم وگرنه خودت میدونی که اصلا برام مهم نیستی!!! "
آنا:"تو دروغگوی وحشتناکی هستی هری!
تو حتی توی چشمام هم نگاه نمیکنی. "
سرمو اوردم پایین و به چشمهای عسلیش زل زدم
هری:" میشه لطفا سوار موتور بشی؟ من به لیام قول دادم که امشب باهاش برم نیویورک و وقتم کم کم داره تموم میشه "
"ولی تو به منم قول دادی که یادم بدی چطور موتور برونم و از اون موقع یک ماه میگذره!! " چشماشو درشت کرد و حالت طلبکارانه گرفت
میدونستم اون چی میخواد
دستامو روی کمرش گذاشتمو محکم بغلش کردم
"دوستت دارم لعنتی" توی گوشش نجوا کردم و بعد لبامو روی لبای خندونش گذاشتم
یه بوسه عمیق و نرم بود
سرشو عقب کشید و گفت "خب، حالا احساس بهتری دارم! "
خودشو از بغلم بیرون کشید و به سمت موتور رفت
کمکش کردم سوار بشه و بعد کلاه کاسکت رو گذاشتم روی سرش
بهم لبخند زد و قبل از اینکه شیشه کلاهو پایین بیاره بهم گفت که سوار بشم
کلید موتورو چرخوندم و بعد دکمه روشن شدن موتور رو زدم
پشتش نشستم و یه کلاه دیگه گذاشتم روی سر خودم
شروع کردم ب توضیح دادن درباره گاز و ترمز و هنوز حرفم تموم نشده بود که موتور به خاطر گاز شدیدی که آنا داد مثل یه اسب وحشى با تمام سرعت شروع به حرکت کرد
من حتی فرصت نکردم فریاد بزنم و بهش بگم که دستشو عقب بکشه چون موتور به شکل افتضاحی افتاد
هردومون روی اسفالت داغون جاده سر خوردیم و بعد از چند متر لیز خوردن بالاخره متوقف شدیم
باید بگم خیلی خوش شانس بودیم که کلاه داشتیم وگرنه حتما سرهامون میشکست
کلاهمو پرت کردم اونطرف و سعی کردم کلاه انا رو هم دربیارم
هری:" آنا، حالت خوبه؟"
"اره فقط لطفا موتور رو از روی پاهام بردار، سنگینه! " صداش میلرزید و من فهمیدم که واقعا داره درد میکشه
سریع دستامو زیر موتور بردم و بلندش کردم و وقتی هردومون از زیرش در اومدیم دوباره ولش کردم

به آنا نگاه کردم تا مطمئن بشم که زخمی نشده و با دیدن زانوی خونیش که الان داشت میلرزید جلوش زانو زدم تا زخمشو از نزدیک ببینم
"خیلی بد شده؟" با نگرانی ازم پرسید
یه تیکه از پیرهنمو پاره کردم
"نه چیزی نیست، الان میبندمش تا بیشتر خون نیاد، بعد میریم بیمارستان تا اونجا ضد عفونیش کنن ، نگران نباش! زود خوب میشه" وقتی داشتم زخمو میبستم بهش گفتم
آنا:" تو خودت خوبی؟ صدمه که ندیدی؟"
بلند شدم و جلو چشماش خودمو معاینه کردم تا مطمئن بشه که چیزیم نیست
"دیدی ، من سالمم :)
ولی یه چیز منو خیلی نگران کرده و اونم اینه که من چجوری بدون اینکه مادرت متوجه بشه تورو برگردونم خونه:|"
یه خنده کم رنگ زد و سرشو پایین انداخت
نمیخواستم ناراحت ببینمش
"راستی تا حالا بهت گفته بودم که خیلی کله شقی؟" سعی کردم موضوع رو عوض کنم
آنا:"متاسفانه نه! " بهم نگاه کرد و یه خنده یه بزرگ تحویلم داد
هری:" خب پس بزار بگم که تو کله شق ترین و احمق ترین دختری هستی که تا امروز دیدم، تو حتی نذاشتی توضیحاتم تموم بشه"
"تقصیر خودت بود، تو گفتی میتونی موتورو نگه داری، من از کجا باید میفهمیدم که از من بیشتر هل میکنی؟" پرید وسط حرفم و بعد مثل بچه ها دست به سینه بهم زل زد
"میدونی ، فکر نکنم بخوام باهات بحث کنم پس قبل از اینکه کسی مارو تو این وضع ببینه زود کمک کن تا موتورو بلند کنم و از اینجا بریم." وقتی به سمت موتور میرفتم بهش گفتم

پایان فلش بک
_____________________________

عکس بالا هم کاراست که مطمعنا میشناسیدش اما با موهای مشکی فرضش کنید دیگه:|

One-way Road (H.S)Where stories live. Discover now