chapter 30

338 52 3
                                    


چشمام رو باز کردم
اصلا متوجه نشدم کی روی کاناپه خوابم برده

دیشب خیلی خسته بودم پس خودمو روی کاناپه جلوی تلویزیون انداختم و سعی کردم اتفاقات اون روز رو فراموش کنم
هرچند با وجود آنا توی اتاق کناریم این کار خیلی سخت بود

دیشب وقتی رسیدیم آنا رو روی تخت خوابوندیم و دست ها و پاهاش رو با طناب به تخت بستیم
اون بیهوش بود و گاهی وقتا کمی تکون میخورد و ناله میکرد

کوین روی مبل کناری خوابیده بود و دهنش باز مونده
تلویزیون هم هنوز روشن بود
روی میز جلوم هم دوتا شیشه ودکا بود که یکیش خالی و افقی روی میز گذاشته شده ، اون یکی شیشه هم تقریبا نصفست
چندتا ته سیگار هم توی جاسیگاری روی میز له شده بود

دستمو کنار سرم گذاشتم و کمی فشار دادم ، این چیزی نیست که من میخواستم
همه چیز منو گیج میکنه
من ، من فقط خیلی نگران وضعیت کارا هستم و از دست آنا هم عصبیانیم

بلند شدم و سعی کردم به سمت دستشویی برم ولی کمی سرگیجه داشتم ، احتمالا به خاطر خالی بودن شکممه

هنوز به دستشویی نرسیده بودم که صدای فریاد آنا رو شنیدم :" یکی کمکم کنه
لطفااااا
کسی اینجا نیست؟"

ترس بدنم رو فرا گرفت!
حالا چیکار کنم ؟ اگه من برم پیشش و منو بشناسه چی؟ یا اگر کسی صداشو بشنوه؟!
اون دوباره داد زد :" خدایاااا ، لطفا نجاتم بده! " اون همراه با گریه میگفت

به سمت کوین برگشتم و محکم تکونش دادم :" کوین ، کوین زودباش بیدارشو
لعنتی تکون بخور دیگه! "
اون با وحشت چشم هاشو باز کرد و بازوم رو گرفت :" چی شده؟ اوه خدا زلزله ! ؟"
شاید اگر توی یه موقعیت بهتر بودیم کلی به قیافه ابلهش میخندیدم اما الان استرس این اجازه رو بهم نمیده

"چیی؟
معلومه که نه!
زودتر بلند شو آنا بیدار شده و داره داد میزنه " من قیافمو جمع کردم و بهش گفتم

اون نفسش رو محکم بیرون داد و بعد چشم هاشو با دست گرفت :" این اونقدر مهم نبود که به خاطرش منو سکته بدی" کمی عصبانی بود

من منتظر شدم تا اون بلند بشه و هنوز صدای فریاد های آنا رو میشنیدم
بالاخره کوین تکون خورد و ماسکش رو از روی زمین برداشت و بی حوصله روی سرش کشید

اروم و عصبی به سمت اتاق رفت و منم مثل یه بچه که دنبال پدرش راه میره پشتش بودم
کوین قبل از اینکه در اتاق رو باز کنه یه نفس عمیق دیگه کشید و بعد رفت داخل و در رو هم محکم بست
گوشمو سریع به در چسبوندم
صدای آنا قطع شد و الان فقط هق هق میزد

کوین سرش داد کشید :" چته لعنتی؟
کی بهت اجازه داده جیغ بکشی! ؟"
+" چرا منو گرفتی ؟" اون به خاطر گریه به سختی نفس میکشید
_"تا حالا شده قبل از اینکه حرفی از دهنت خارج بشه بهش فکر کنی؟" حالا صدای کوین ارومتر شده ولی هنوز خشن بود و داشت به قضیه کارا اشاره میکرد
+" منظورت چیه کثافت ؟ تو عوضی حق نداری منو اذیت کنی!
ولم کن برم لعنتی به تو ربطی... " آنا جیغ کشید اما صدای یه ضربه بلند اونو ساکت کرد

چی ، اون آنا رو زد؟
" اگه یک بار دیگه جیغ بکشی یا هر چیز احمقانه ای که به اون ذهن پوکت میاد رو بگی بدتر از این سرت میاد " کوین باز سرش داد کشید

احساس میکنم تمام بدنم داغ کرده
اون هیچ حقی نداره که آنا رو بزنه
لب هام رو محکم روی هم فشردم
از عصبانیت شدت نفس هام بیشتر شده بود
دستمو مشت کردم و منتظر شدم تا کوین از اتاق بیاد بیرون

در باز شد و بعد از اتاق بیرون اومد و در رو بست
ماسکش رو دراورد و با چهره ای شاد نفس عمیق کشید

به سمتم برگشت و دهنش رو باز کرد تا چیزی بگه که یقه لباسش رو کشیدم و با فشار به دیوار کوبوندمش
اون چند سانت از من کوتاه تر بود و این باعث میشد بیشتر بترسه

با دهن بسته و سنگین نفس میکشیدم و توی چشماش زل زده بودم
سعی کرد هلم بده اما من تکون نخوردم :" هی پسر چه مرگته ؟
داری خفم میکنی ، تمومش کن! "

" تو حق نداری اونو بزنی! " به خاطر خشم صدام کلفت تر شده بود
" چی؟
اصلا میفهمی داری چی میگی؟
شاید بهتره بهت یاداوری کنم اون دلیل اینه که الان کارا روی تخت بیمارستانه !" چهرش حالت عصبانی و خشک به خودش گرفت

اون درباره رابطه گذشته من و آنا چیزی نمیدونه و قرار هم نیست که بفهمه
اون تنها میدونه که من و اون قبلا دوست های معمولی بودیم ولی به خاطر یه اتفاق که تقصیر آنا بوده دوستیمون بهم خورده

یه بار دیگه به دیوار کبوندمش و بعد ولش کردم
انگشت اشارم رو به سمتش گرفتم و گفتم :" هرچی ! دیگه نمیخوام بزنیش ، گرفتی ؟"

اون چندتا سرفه کرد و بعد به نشونه 'اره' سرشو تکون داد
میدونم حتما کلی ازم ناراحت شده اما من اهمیت نمیدم
من فقط میخوام آنا سالم باشه .

One-way Road (H.S)Where stories live. Discover now