chapter 36

352 61 11
                                    

دیروز من بدون هیچ جوابی برگشتم خونه
تمام شب سعی میکردم تا با کوین و یا مادرش تماس بگیرم اما یا جواب نمیدادن یا میگفتن که بعدا خودشون زنگ میزنن

همه شب از استرس خوابم نبرد ، نزدیک های صبح که شد از خونه بیرون زدم
سوار موتورم شدم و فقط گاز دادم تا از شهر خارج بشم

اون شهر داشت منو نابود میکرد.
قبل از اینکه کاملا از شهر خارج بشم جلوی یه دکه کوچیک وایسادم تا یه بسته سیگار بگیرم
نمیدونم چرا اینکارو کردم ، فقط احساس کردم که بهش نیاز دارم!

رفتم جلو و سلام کردم
یه پیرمرد با بدنی پر از تتو پشت پیشخوان نشسته بود و دست به سینه خوابش برده بود
اون با صدای من اروم سرش رو بلند کرد و چشماش رو باز کرد :" چیزی میخواستی؟" اون با صدای زمخت پرسید

" یه بسته سیگار! " اروم جوابش رو دادم
اون بلند شد :" چه مارکی باشه؟" تقريبا غرید و بهم زل زد
کمی مکث کردم ، حقیقت این بود که من چیزی از مارک سیگار نمیدونستم
فقط قبلا یه بار وقتی توی بازی جرعت حقیقت از نایل باختم اون مجبورم کرد که یه نخ بکشم

" فرق نداره ، فقط یه بسته با یه فندک بده. "
اون چرخید و از قفسه پشتش یه بسته طوسی رنگ و یه فندک دراورد و روی پیشخوان گذاشت
پولش رو حساب کردم و بعد دوباره سوار موتورم شدم

یکم جلوتر یه پارک جنگلی بود ، کنار جاده موتور رو پارک کردم و رفتم بین درخت ها
تمام ذهنم رو کارا پر کرده بود ، اون حالا تنها دوستم بود و به نظر میرسه که از دستش دادم

وقتی حدود 100 قدم از جاده فاصله گرفتم روی تنه یک درخت قطع شده نشستم و بسته سیگار و فندک رو از جیبم بیرون اوردم
کمی به جعبه زل زدم و توی دستم تکونش دادم ، شاید برای سیگاری شدن زود باشه!!

"احمق نباش " زمزمه کردم و بعد بسته رو باز کردم
یه سیگار بین لبام گذاشتم و روشنش کردم

با اولین پکی که بهش زدم کمی سرفم گرفت و چشمام سوخت اما باز ادامه دادم و یه پک دیگه به اون جسم سفید بین انگشتام زدم

کم کم عادت کردم و دیگه سرفه هام قطع شد
باید بگم ازش خوشم اومد
نخ اولم تموم شد
ته سیگار رو روی خاک انداختم و با پا خاموشش کردم

به اسمون نگاه انداختم
انگار خورشید داشت بیدار میشد
بلند شدم و بازم به راه رفتن بین درخت ها ادامه دادم
هرچقدر که خورشید بالاتر میومد راهم روشن تر میشد

زبونم رو روی لبام کشیدم ، اونا تلخ بودن...
حتما باید به خاطر سیگار باشه
پس دوباره یه نخ دیگه درآوردم و در حال حرکت روشنش کردم

اروم اروم نفسم رو تو میکشیدم تا نیکوتینش وارد بدنم بشه
اون مثل مشروب گلوم رو گرم میکرد ولی فرقش این بود که مستی در کار نبود
فقط دود سفیدی بود که با باز کردن لبام بیرون میومد و برای چند ثانیه صورتم رو در بر میگرفت

وقتی که این نخ هم تموم شد بین درخت ها یه فضای باز دیدم
کمی که نزدیکتر شدم دریاچه کوچیکی رو وسط جنگل پیدا کردم
اون راکت و بی تحرک بود و پرتو های کم رمق خورشید روی سطحش بازتاب میکرد

برای چند دقیقه به تصویر روبروم خیره شدم
اون فوق العاده بود...
مثل یه نقاشی بی نظیر جلوه میکرد و هرچقدر که خورشید بالاتر میومد این نقاشی پر رنگ تر میشد

یه لبخند کج زدم و بعد همونجا که ایستاده بودم ، نشستم.
پاکت سیگار رو بیرون اوردم و به سیگار های داخلش نگاه انداختم

یکیشون رو بیرون کشیدم و روشن کردم
اون حس عجیبی بهم میداد
یه حس غریبه که با هر پکی که بهش میزدم برام اشنا تر میشد

من همینجور به منظره جلوم خیره بودم و پشت سر هم سیگار روشن میکردم
دیگه برام زمان مهم نبود
دیگه مهم نبود که از مدرسه جا بمونم
برای چند لحظه حتی آنا هم مهم نبود

شاید خودمم دیگه مهم نباشم...

نمیدونم چقدر گذشته ولی الان پرتو های خورشید به چشمام میتابه و اذیتم میکنه

به پاکت کنارم نگاه میندازم
حالا فقط 2تا سیگار باقی مونده و روی زمین هم پر از خاکستر و ته سیگاره

یه نفس عمیق میکشم و بعد روی خاک دراز میکشم
اینجا هواش خنکتر از شهره که باعث میشه موهای دستم سیخ بشن ولی من دوستش دارم

بعد از چند دقیقه از جام بلند میشم
تک تک لباسام رو درمیارم و روی خاک کنار پاکت سیگارم میندازم

با رضایت به سمت دریاچه قدم برمیدارم
با اولین برخورد اب سرد با پوستم تنم به لرزه درمیاد ولی من ادامه میدم ، اونقدر که کم کم اب به گردنم میرسه

دندونام از سرما به هم میخورن
پوستم کم کم بی حس میشه و تنم به دما عادت میکنه

حالا روی اب دراز میکشم
مهم نیست که چقدر طول بکشه ، تا وقتی که بخوام همینجا میمونم...

_____________________________

یه چیزی درباره این چپتر بگم..
نمیدونم که شما میتونید حس هری رو درک کنید یا نه اما اون توی چند وقت اخیر در زندگیش تنش و استرس زیادی رو تحمل کرده و حالا تونسته یه ارامش موقت رو بین درختا و سیگار پیدا کنه و سعی داره که از تمام وقتش استفاده کنه تا کمی اروم بگیره چون میدونه نمیتونه تا ابد اونجا بمونه و بالاخره باید با مشکلاتش دوباره روبرو بشه

امیدوارم که داستانو دوست داشته باشید ❤
عکس بالا هم منظره جنگل قبل از اینه که هری به دریاچه برسه

One-way Road (H.S)Where stories live. Discover now