chapter 40

344 54 14
                                    

دیروز رفتم و یکی از عکسای خودم با کارا توی نیویرک رو چاپ کردم

راستش اون خیلی بانمک بود ، کارا داشت شکلک درمیاورد و منم گیج نگاهش میکردم

راستش اون خیلی بانمک بود ، کارا داشت شکلک درمیاورد و منم گیج نگاهش میکردم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

اون عکس رو به دیوار اتاقم زدم
درست کنار عکسم با آنا...
اون عکس خیلی قدیمی بود ولی من عاشقش بودم
فکر میکنم رفته بودیم تولد دوست آنا

عجیبه که به نظر برای سال ها پیشه
کی فکر میکرد توی یه سال اینقدر اتفاق بیوفته

رفتم عقب و از دور به عکس ها نگاه کردم
یه لبخند کج روی لبم نشست و قبل از اینکه اشکم بریزه با پشت دست پاکش کردم

به ساعت نگاه انداختم
با اینکه زنگ اول که ریاضی بود پریده ولی هنوز وقت برای مدرسه رفتن هست
اولین چیزی که جلوی دستم اومد پوشیدم
یه کلاه سرم گذاشتم و راه افتادم

توی راهم یه بسته سیگار خریدم و بعد از پارک کردن موتورم وارد حیاط شدم

هنوز چند نفر توی حیاط بودن
فکر کنم بتونم سر کلاس زبان حاظر بشم

با کمی عجله خودم رو به کمدم رسوندم و کتابمو برداشتم
برای اینکه زودتر برسم از راهرو پشتی رفتم ولی امیدوارم این کارو نمیکردم

من سرم توی کتابم بود و داشتم به اخرین مبحث که معلم درس داده بود نگاه میکردم که صدای ناله شنیدم

وقتی سرم رو بلند کردم آنا رو دیدم !
جکسون اونو بین خودش و دیوار پرس کرده بود و گردنش رو با هوس میبوسید

مغزم هنگ کرده بود
نمیدونستم چیکار کنم یا چی بگم
من ، من فقط بهشون زل زدم و به سختی نفس میکشیدم

با هر بوسه اونا انگار یه گلوله تو بدنم فرو میرفت
من میخواستم برم ولی انگار پاهام بی حس شدن
چشمای پف کردم به صورت آنا خیره بود تا وقتی چشماش باز شد

اون با دیدنم شوکه شد و سریع جکسون رو هل داد
"چیشده؟" جکسون با تعجب پرسید و به آنا زل زد اما چشمای انا روی من بود

"اوه، هری...
من ، من معذرت میخوام
نفهمیدم تو اینجایی"آنا با دستپاچگی گفت و گونه هاش سرخ شده بود
جکسون با صورتی بی احساس بهم نگاه کرد و احتمالا توی دلش بهم فحش داد

One-way Road (H.S)Where stories live. Discover now