chapter 10

434 58 3
                                    

نزدیک موتور شدیم
میخواستم کیفمو دربیارم تا از توش سویچ موتورو بدم به کارا اما درد دستم اجازه این کارو بهم نداد
اون فهمید که میخوام چیکار کنم پس اومد جلو و کیفو ازم گرفت
کارا:" خب کلیدت تو کدوم زیپه؟"
هری:" زیپ دومی! "
سویچ رو برداشت و کمکم کرد تا دوباره کیف رو بندازم رو شونم
رفت سمت موتور و سویچ رو سرجاش گذاشت
موهاشو با کشی که دور دستش بود بست و بعد سوار موتور شد
" نمیخوای سوار بشی؟" بدون اینکه نگاهم کنه بهم گفت
"ناراحت نشیا،اما مطمئنی میتونی برونیش؟" با تردید نگاهش میکردم
"فکر نمیکردم اینقدر ترسو باشی؟ " سرشو چرخوند طرفم و به چشمام زل زد
فاصله ما خیلی نبود و وقتی به چشماش نگاه کردم تازه فهمیدم قرمزی اونا بی دلیل نیست

اون حتما گریه کرده چون زیر چشمهاش هم خیلی گود رفته بود
احتمالاً زیاد هم گریه کرده چون چشمهاش ریز شده بود و به زور باز نگهشون داشته بود

انگار داره یه چیزایی توی ذهنم جرقه میزنه
حالا میفهمم اون کیه

کارا همون دختریه که بعضی وقتا زیر درخت میشینه و گریه میکنه
باورش برام سخته
فکر کنم حالا بتونم بفهمم که مشکلش چیه ، فقط یه وقت مناسب لازم دارم تا ازش راجع به گذشتش بپرسم

"تو همیشه وقتی یکی بهت کمک میکنه اینجوری بهش زل میزنی؟" وقتی سرشو گرفت پایین بهم گفت
هری:" اوه، نه
نه من منظوری نداشتم ، فقط یه لحظه غرق افکارم شدم، اصلا حواسم نبود!!" تند تند گفتم، نمیخواستم ازم ناراحت بشه

سوار موتور شدم و برای جلوگیری از افتادن وسط خیابون کمر کارا رو اروم گرفتم
موتور اروم شروع به حرکت کرد
بعد از گذشتن از چندتا کوچه چشمام رو بستم تا از بادی که به صورتم میخورد بیشتر لذت ببرم
احساس گیجی داشتم و برای یه لحظه به ذهنم رسید که من الان چند دقیقست که به آنا فکر نمیکنم
شاید یه جورایی باید خوشحال باشم که این اتفاق افتاده
فکر کردن به آنا اونم وقتی که کسی رو ندارم تا دربارش باهاش درد دل کنم فقط باعث میشه که از درون بشکنم
در هر صورت از اینکه دلیل این ارامش چند دقیقه ای کارا بود راضی نبودم
من نمیخوام توی یه رابطه جدید خودمو پیدا کنم چون مسلماً ما به درد هم نمیخوریم، نمیخوام اونو زیر سوال ببرم و فقط این حرف رو به خاطر اینکه گریه های کارا رو دیدم میزنم
منظورم اینه که اون احتمالا مثل من از کسی ضربه خورده ، چون گریه هاش یه ذره زیادیه و صورت ناراحتی هم داره
اما کسی چه میدونه، شاید مشکل خانوادگی داره!!
دلیل دومم هم اینه که من حتی یک ساعت هم نیست که میشناشمش و این خیلی احمقانست که حتی بخوام برای یه لحظه خودمو با اون تصور کنم
من به اندازه کافی از عشق ضربه خوردم، فکر نکنم بخوام دوباره امتحانش کنم، اونم با دختری به این سردی.
موتور وایساد و من چشمامو باز کردم
اصلا نفهمیدم کی رسیدیم به بیمارستان
پیاده شدم ، رفتم سمت پله های ورودی و بدون اینکه برگردم سرعتمو کم کردم تا کارا هم بیاد
یه حسی بهم میگفت اون برمیگرده و منو موتورمو اینجا تنها میذاره اما برخلاف تصوراتم بعد از چند ثانیه اونو کنار خودم پیدا کردم
رفتیم سمت پذیرش و هردو ساکت بودیم
" ببخشید، میخواستم یه نفر دست دوستمو معاینه کنه. فکر میکنم چندتا از انگشتاشو شکونده باشه..." وقتی من روی صندلی نشسته بودم کارا داشت با پرستاری که توی قسمت پذیرش بود حرف میزد
بعد از چند ثانیه یه پرستار اومد سمتم و بهم گفت که دنبالش برم تا از دستام عکس بگیره

همین که از بلند شدم دیدم که کارا داره میره
"صبر کن" تقریبا بلند گفتم تا بشنوه
کارا همزمان با چند نفر دیگه که اونجا نشسته بودن صورتشو برگردوند
رفتم سمتش
هری:" الان میخوای بری ؟ نمیخوای ببینی دستام شکسته یا نه ؟" چون میخواستم دلیل ناراحتیشو بدونم نیاز داشتم تا بیشتر باهاش حرف بزنم و هیچ حرف دیگه ای برای نگه داشتنش به ذهنم نرسید
کارا :" فکر نمیکنم از اینجا به بعدش به من مربوط بشه! من به عنوان یه انسان اینو وظیفه خودم دونستم تا کمکت کنم و تا بیمارستان برسونمت، از اینجا به بعدش با خودته. بای! "
سریع برگشت و به راهش به سمت در ادامه داد
هری:" لااقل کلید موتور رو پس بده! " داد زدم
وایساد و صورتشو با دستش پوشوند و همزمان سرشو تکون داد
با قدم های بلند اومد سمتم و کلید رو گذاشت توی جیب لباسم
کارا :" خب، چیز دیگه ای نمونده؟" لحنش تند بود
هری :" فکر نکنم! "
کارا:" خوبه ، پس یه لطفی بکن و دیگه داد نزن باشه ؟ همه دارن به ما نگاه میکنن. " عصبی نگاهم کرد
سرمو به نشون باشه تکون دادم و رفتم سمت پرستار تا باهاش به سمت اتاق عکسبرداری برم و از صدای پایی که اومد میتونم بگم که کارا هم رفت

One-way Road (H.S)Where stories live. Discover now