chapter 28

317 55 5
                                    


هنوز روز زمین نشسته بودم و گریه میکردم که از پشت پرده اشک هام دیدم یه نفر به سمت ماشین دوید

اون به زور در رو باز کرد و وارد کابین شد
سعی میکردم گریه نکنم تا بفهمم چیکار میکنه
چند دقیقه بعد اون از ماشین فاصله گرفت و به سمت من اومد ، کارا توی بغلش بود
اون مرد همون راننده تاکسی بود :" بگیرش پسر
نگران نباش ، اون زندست! " و بعد بدن بی حرکت کارا رو بین دستام گذاشت
من متعجب و با دهن باز بهش نگاه کردم و نمیتونستم حرف بزنم
" الان به اتش نشانی و امبولانس زنگ میزنم! " اون دوباره گفت و بعد دستشو روی شونم گذاشت و کمی فشار داد و سپس به سمت ماشینش رفت

هنوز صداش توی گوشم میپیچید و اکو میشد " اون زندست"، " اون زندست"

به صورت کارا نگاه کردم
چشم هاش بسته بود و لباش از هم باز شده بود
از دماغ و دهنش خون جاری بود و احتمالا باید چندتا استخون شکسته داشته باشه ، اما اون زندست ، اون هنوز با منه ، من تنها نیستم.

دستمو به سمت صورتش بردم و با سر انگشتام به پوست گونش کشیدم که به خاطر شکستن شیشه ماشین چندتا خراش برداشته بود
میدونم حالش بده و من مقصر اینم ، من مواظبش نبودم و گذاشتم آنا اونو زیر سوال ببره

هنوز حالم جا نیومده بود و نمیدونستم اطرافم چی میگذره اما یه صدا از ماشین میومد که منو مجبور کرد بهش نگاه کنم و اون صدای باتری ماشین بود که داشت جرقه میزد

اشکامو با استینم پاک کردم و با دقت به باتری و بعد به بنزینی که از باک ماشین در حال ریختن بود نگاه کردم و رد اون مایع رو تا زیر باتری دنبال کردم
" نه" تنها حرفی بود که تونستم بزنم قبل از اینکه ماشین در چند متری ما با یه صدای مهیب منفجر بشه
یه گرمای غیر قابل تصور به پوستم خورد و میتونم بگم کمی از موهام هم سوخت ، موج انفجار من و کارا رو به عقب پرت کرد
و بعد تنها سیاهی بود و صدای جیغ...

___________

توی حیاط مدرسه نشسته بودم و به اون درخت که کارا همیشه زیرش میشست خیره شدم
الان یک ماه گذشته و اون هنوز چشماشو باز نکرده

هیچ کس واقعا نمیدونه کسی که توی کما میره چند وقت بعد بهوش میاد

من هر روز آنا رو میبینم و تنها چیزی که میخوام اینه که اون تقاص کارهایی که کرده رو پس بده و کوین ( برادر کارا) اینو بیشتر از من میخواد

ما دوتا هر روز پس از ملاقات کارا به کلاب میریم ،الکل میخوریم و نقشه میکشیم که چجوری آنا رو بدزدیم

آره ، این یه فکر احمقانست ولی ما فقط میخوایم اونو بترسونیم هرچند که این اصلا قابل مقایسه با کاری که اون با من و کارا کرده نیست ولی بهتر از هیچیه

نقشه ما تقریبا تموم شده و فقط منتظر یه زمان خوب برای گیر انداختن آنا هستیم
قراره که ما اونو توی اپارتمان کوین و دوستاش مخفی کنیم
دوستای کوین میخواستن یه بند تشکیل بدن و خواننده بشن به همین دلیل چند وقته از این شهر رفتن و با اجرا در شهر های مختلف میخوان که برای خودشون طرفدار جمع کنن اما کوین به خاطر کارا و مامانش با اونا نرفت

حقیقت اینه که من کمی میترسم و واقعا نمیدونم چه کاری درست تره

این نقشه پیشنهاد کوین بود
من اول نمیخواستم قبول کنم چون فکر میکردم که اینکار بی فایدست اما وقتی هر روز به بدن بی تحرک کارا نگاه میکنم بیشتر امیدم رو به اینکه اون بیدار بشه از دست میدم

من نمیتونم اشکهای مادر کارا رو تحمل کنم
اون زن توی زندگیش سختی زیادی کشیده و حقش این نیست که هر روز برای دراوردن پول بیمارستان 2 شیفت کار کنه

کارا هم حقش این نیست که روی اون تخت باشه
اون بدون پدر بزرگ شده و مادرش هم به خاطر وضع مالیشون همیشه درحال کار کردن بوده پس اون به اندازه لازم مهر پدری و مادری رو تجربه نکرده و وقتی هم که بالاخره عاشق یه پسر میشه تا بهش محبت کنه و اونو دوست داشته باشه طرف اونو ول میکنه .

این عادلانه نیست ، به هیچ وجه نیست!

پس در واقع نقشه ما کار بدی نیست ، فقط میتونه به نوعی برقرار کردن عدالت باشه

_______________

الان جلوی خونه آنا هستیم و منتظریم تا مادرش از خونه بره بیرون
من از قبل میدونستم که خانم واتسون روزهای جمعه به یه انجمن خیریه میره و خونه نیست ، پدرش هم که باید شرکت باشه پس اون تنهاست
اگر هم بخواد جایی بره بعد مادرش میره

به در خونه زل زده بودم و سعی میکردم خاطراتی که به سرم هجوم میوردن رو پس بزنم

از استرس پوست لبم رو میکندم و روی پیشونیم عرق سرد نشسته بود ، حتی چندبار هم پشیمون شدم اما کوین جلومو گرفت
اون خیلی جدیه و من میترسم که بخواد بلایی سر آنا بیاره

دهنم مزه اهن زنگ زده گرفته بود ، اصلا متوجه نشدم که دارم گوشت لبم رو میکنم
خون رو از دهنم تف کردم بیرون و دستمو محکم روی لبم فشار دادم تا خونش بند بیاد

هنوز با لبم درگیر بودم که کوین یه ماسک توی بغلم انداخت و گفت :" رفت بیرون ، بجنب باید زود تمومش کنیم! "

دستپاچه ماسک سیاه رنگ رو روی صورتم کشیدم و دنبال کوین از ماشین زدم بیرون .

One-way Road (H.S)Where stories live. Discover now