chapter 25

353 58 8
                                    

داستان از دید آنا

هری سرش پایین بود و چیزی نمیگفت
امیدوارم دوباره گریه نکنه
"نمیخوای چیزی بگی؟" ازش پرسیدم

سرش رو بلند کرد اما به من نگاه نمیکرد
توی چشماش درد بود :" آنا چرا اینکارو میکنی ؟
اگه نمیخوای برگردی پس چرا همش اطراف من میچرخی؟
تو داری داغونم میکنی!
من ، من حتی دیگه نمیدونم دارم چی میگم!
دیگه خسته شدم از بس... "
بهش اجازه ندادم حرفشو تموم کنه :" میشه لطفاً ادامه ندی
من دیگه نمیخوام این حرفاتو بشنوم
هری من بیشتر از ده بار باهات در این باره حرف زدم و تو همچنان روی اون رابطه مزخرف پافشاری میکنی؟
فکر میکردم بعد از اینکه دوست دختر گرفتی دیگه این بحثو وسط نمیکشی!
هری خوب گوش کن ، من نمیخوام تو توی تولدم مثه الان چرتو پرت بگی یا گریه کنی
تو با اون دختر میای و مثل یه زوج خوب از تولد لذت میبری و بعد هم میری ، باشه؟؟" تند گفتم و بعد بهش زل زدم تا جوابمو بده

اون نگاهم کرد و بعد سرشو تکون داد
"خوبه! " گفتم و بعد راه افتادم
توی راهرو میرفتم و به هرکی که دعوت بود کارتش رو میدادم
نزدیک پیچ راهرو بودم ، قبل از اینکه برم برگشتم و به کمد هری یه بار دیگه نگاه کردم

اون روی زمین نشسته بود و به گردنبند توی دستش نگاه میکرد
این حالت گرفته منو یاد روزی انداخت که ترکش کردم

فلش بک:

از خواب بلند شدم
سعی کردم بلند بشم اما دستای هری که دورم بود مانعم شد
چرخیدم سمتش و بهش نگاه کردم
اون با موهای ژولیده و لبای پف کرده خیلی زیبا شده بود

چشمامو بستم و برای اخرین بار به صدای نفس هاش گوش دادم
باید امروز تمومش کنم ، الان یک هفتست که دارم سعی میکنم بهش بگم ولی اون هربار یه موضوعی رو پیش انداخت

دستشو از دورم باز کردم و نشستم روی تخت
حقیقتش یه کم استرس دارم و نگرانم اما وقتی به جکسون و پیشنهادش فکر میکنم حالم بهتر میشه
اون بهم گفت میخواد منو داشته باشه ، گفت کاری میکنه که همه بهم حسودی کنن و بهترین چیزا رو برام فراهم میکنه و کلی قول دیگه بهم داد

من اول پسش زدم اما اون خیلی اصرار میکرد و فکر کنم من از همین خوشم اومد.
"صبح بخیر عشقم! " صدای کلفت هری بهم فهموند بیدار شده
بلند شدم و به سمت دستشویی رفتم
صورتمو شستم و بعد توی ایینه به خودم نگاه کردم " تو میتونی! " به خودم امید دادم و چندتا نفس عمیق کشیدم

رفتم توی اتاق
هری روی تخت نشسته بود و موهای ژولیدش روی صورتش ریخته بود ، بدن لختش با تتو هایی که روش داشت عرق کرده بود و برق میزد و عضلاتش رو به نمایش میذاشت

سرمو برگردوندم و به سمت کمد رفتم
چمدونم رو بیرون کشیدم و شروع کردم به جمع کردن لباس هام

One-way Road (H.S)Where stories live. Discover now