سرمو بالا گرفتم و به کارا نگاه کردم
یه لبخند کج گوشه لبش بود و با دلسوزی نگاهم میکردیه لبخند مصنوعی تحویلش دادم و بعد سرمو دوباره پایین انداختم
هری:" حالا هردو یه چیزایی راجع به هم میدونیم ، هرچند که خیلی کمه اما اینجوری منصفانه تره. "
سرشو به نشونه اره تکون دادادامه دادم :" دلت میخواد هرچند وقت یک بار اینطوری با هم حرف بزنیم ، شاید این بهت احساس بهتری بده؟"
موهاشو داد پشت گوشش و گفت :" راستش من بیشتر دلم میخواد فراموشش کنم ،
کاری که میدونم از عهدش برنمیام
من دیگه نمیتونم اونو داشته باشم پس نمیخوام تا اخر عمرم توی قفس عشقش بمونم
اگه میخوای کمکم کنی لطفا کمکم کن تا فرار کنم
کمکم کن تا فراموشش کنم!! " توی چهرش التماس رو میدیدم
شاید به زبون نیاره اما اونم مثل من میترسه ، اونم ارزو میکنه که ای کاش هیچوقت عاشق نمیشدهری:" تو میدونی که منم توی قفسم
منم میخوام دوباره ازاد بشم
اما برای اینکار کمک لازم دارم ، من تمام تلاشمو میکنم تا کاری کنم که زین رو فراموش کنی ولی تو هم باید کاری کنی تا آنا از یادم بره!
حاظری بهم کمک کنی؟
فکر میکنی بتونی در قفس رو باز کنی؟" توی چشماش زل زدم ، اگه قرار باشه کمکش کنم اونم باید در مقابلش بهم کمک کنهکمی مکث کرد بعد دستشو جلو اورد و گفت :" قبوله !" منم دستمو جلو بردم و باهاش دست دادم
صدای زنگ بلند شد.
از جامون بلند شدیم و به سمت ساختمون راه افتادیم
هری :" الان اگه کسی راجع به رابطمون ازمون بپرسه چی باید بهش بگیم؟" با به یاد اوردن جولیا این سوال توی ذهنم اومدشونشو بالا انداخت و گفت :" خب معلومه ، من دوست دخترتم تو هم دوست پسرمی!! "
چشمامو درشت کردم و با تعجب گفتم :" جدی؟ "لباشو جمع کرد و بعد گفت :" ما این حرفو فقط به بقیه میزنیم اما خودمون میدونیم که رابطه بینمون یه دوستیه سادست ، تو رو نمیدونم اما من دیگه نمیخوام ضعیف و تنها به نظر بیام،
میخوام بقیه بدونن که میتونم بدون زین هم ادامه بدم
حتی اگه الکی و دروغ باشه!"حق با اون بود ، منم نمیخوام که همه مسخرم کنن
شاید اینجوری حال جولیا هم گرفته بشه
هری:" منم همینو میخوام ،=) "دوباره یه سوال دیگه توی ذهنم جرقه زد :" راستی زین توی این مدرسه درس میخونه؟؟"
کارا سرشو به نشون مثبت تکون دادانگار کارم سخت تر شد
هری:" آنا و زین هر روز جلوی چشم ما هستن و ما سعی داریم فراموششون کنیم
یه ذره انجام نشدنی نیست؟"کارا:" نه، ما میتونیم ،
تو فقط نذار من چشمم به زین بیوفته!"احساس کردم داره مسخرم میکنه
ولی بیخیال ، اگه میگه میشه حتما میشه دیگه .هری :" من که زین رو نمیشناسم!!
نمیخوای قیافشو نشونم بدی؟"
کارا به اطراف چشم انداخت تا شاید پیداش کنه اما انگار موفق نشدگوشیشو از جیبش بیرون اورد و گفت :" نگاه کن! "
گوشیو گرفتم و صفحشو روشن کردمعکس کارا توی بغل یه پسر بود
هردوشون میخندیدن و شاد بودن
پس این زینه ، چهره مردونه و خوبی داشتهری:" شاید اولین قدم برای فراموش کردن اینه که عکسشو نزاری روی صفحه گوشیت! "
سرشو خاروند و بهم نگاه کرد :" سخته! "
هری:" میدونم اما خودت گفتی میخوای فراموش کنی ، زود باش عکسو عوض کن. "با اکراه گوشیو ازم گرفت
صبر کردم تا عکسو عوض کنه
هری:" حالا درست شد
امممم...
تو گفتی زین تنهات گذاشته! خب الان با کی دوسته ؟ البته ببخشید که میپرسم اما من باید بشناسمش. "نفسشو با حرص بیرون داد و گفت :" اسمش ساراست ،چشمای سبز و موهای طلایی داره. "
کمی فکر کردم و گفتم :" فکر کنم میشناسمش ، سارا گِری ؟؟ همون که همیشه کفش پاشنه بلند میپوشه؟" سرشو تکون داد و با نفرت گفت :" اره همون لعنتیه"دیگه چیزی نگفتم و سعی کردم نخندم
نمیدونم چرا با اين همه نفرتی که ازش داره چجور تا الان نکشتش.هری:" فکر کنم توی 2تا از کلاس هام باشه!"
شونشو انداخت بالا و به راهش ادامه دادهری:" تو آنا رو میشناسی دیگه ؟" وقتی داشتم توی راهرو دنبال آنا میگشتم از کارا پرسیدم
کارا :" شاید چندبار دیده باشمش اما الان یادم نیست چه شکلی بود! "
بالاخره جلوی کمدش پیداش کردم و جوری که کسی متوجه نشه به کارا نشونش دادمکارا:" دختر قشنگیه "
با افتخار جوابشو دادم :" میدونم "
کارا نگاهم کرد و نیشخند زد
"به چی میخندی؟" ازش پرسیدمابروشو بالا انداخت و گفت :" حیف شد ، بچتون خوشگل میشد! " بعد اروم به بازوم زد و رفت
رفتم دنبالش :" فقط برای یاداوری میگم ،
اینجوری نمیتونی کمکی بهم بکنی. " از حرفش عصبانی بودم
احساس کردم داره میخرم میکنهبرگشت سمتم و دستشو به نشونه تسلیم بالا برد :" اوه پسر باشه ، فقط یه شوخی بود ، ببخشید خب!"
هری:" دیگه هیچوقت با من شوخی نکن ، مخصوصا اگر راجع به آنا باشه! "
خیلی جدی بهش گفتمسرشو تکون داد :" باشه، قول میدم
من کلاسم دیر شده
بای" سرد جوابمو داد و رفت
YOU ARE READING
One-way Road (H.S)
Fanfiction[complete] این داستان یه عشقه یه عشق پوچ یه عشق یک طرفه که به جایی نرسید و داستان یه زندگی که نابود شد و سوخت و همه اینو فهمیدن به جز کسی که باید میفهمید _______________ عشق... بعضیا میگن شیرینه و همه باید یک بار عاشق بشن اما من...