chapter 21

429 62 2
                                    

برگشتم و گیج نگاهش کردم
خنده از روی لباش محو شد و توی چشماش کم کم اشک نشست :" خدای من هری ، اون لعنتیا چه بلایی سرت اوردن ؟"
دستشو گذاشت روی دهنش و سعی کرد گریه نکنه
یه لبخند کج زدم و بغلش کردم
اون به اندازه کافی ناراحتی داره
نمیخوام به خاطر منم اشک بریزه
موهاشو نوازش کردم :" چیزی نیست کارا ، گریه نکن!
تا چند وقت دیگه همشون خوب میشن
نگران نباش ، باشه؟
من خوبم" میخوام اروم بشه

اون سرشو روی سینم اروم تکون داد و نفس عمیقی کشید
از بغلم بیرون اومد
دوباره بهش لبخند زدم و اونم خندید و به زمین نگاه کرد

از جلوی در کنار رفتم و اشاره کردم تا بیاد داخل
رفت تو و منم پشتش درو بستم
اون امروزم مثل همیشه زیبا بنظر میومد

مادرم از اشپز خونه بیرون اومد و به کارا سلام کردتوی صورتش تعجب و شادیو میدیدم حتما باور نمیکنه من از آنا بریدم برگشت و ازم پرسید :" هری نمیخوای این دختر زیبا رو معرفی کنی؟" داشت لبخند میزدیه لبخند واقعی که میخوام همیشه رو لبش باشه

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

مادرم از اشپز خونه بیرون اومد و به کارا سلام کرد
توی صورتش تعجب و شادیو میدیدم
حتما باور نمیکنه من از آنا بریدم
برگشت و ازم پرسید :" هری نمیخوای این دختر زیبا رو معرفی کنی؟" داشت لبخند میزد
یه لبخند واقعی که میخوام همیشه رو لبش باشه

رفتم کنار کارا وایسادم:" خب ، اون کاراست! " نمیدونستم بگم باهم چه نسبتی داریم که کارا کمکم کرد :"من دوست دختر جدیدش هستم=)"
نگاهش کردم و اونم نگاهم کرد.
یه جورایی با نگاه بهش گفتم واقعا لازم بود؟ و اونم گفت معلومه..

مادرم یه لبخندش بزرگتر شد و کارا رو بغل گرفت :" اوه هری چرا زودتر بهم نگفتی که با همچين دختر محشری دوست شدی؟" لپ کارا از خجالت گل انداخت
انگار زیاد از این حرفا نمیشنوه!

نیشخند زدم و شونه هامو بالا انداختم :" اخه تازه با هم اشنا شده بودیم !!!"

همه ساکت شده بودن و به هم نگاه میکردن
جو خونه با چند دقیقه قبل خیلی فرق داشت
مامان سکوت رو شکست :" خب من میرم اشپزخونه رو تمیز کنم ، هنوز کلی کار مونده !" و چپ چپ نگاهم کرد
خنده ای از سر خجالت کردم که دندونامو نضون داد ، ولی بعد سریع دهنمو بستم چون احساس کردم از بین بخیه ها خون بیرون زد

مامانم رفت و من کارا  رو دعوت به نشستن کردم :" تو بشین من الان برمیگردم! " انگشت اشارمو بالا اوردم و بدون اینکه دهنمو باز کنم گفتم

One-way Road (H.S)Where stories live. Discover now