برگشتم و گیج نگاهش کردم
خنده از روی لباش محو شد و توی چشماش کم کم اشک نشست :" خدای من هری ، اون لعنتیا چه بلایی سرت اوردن ؟"
دستشو گذاشت روی دهنش و سعی کرد گریه نکنه
یه لبخند کج زدم و بغلش کردم
اون به اندازه کافی ناراحتی داره
نمیخوام به خاطر منم اشک بریزه
موهاشو نوازش کردم :" چیزی نیست کارا ، گریه نکن!
تا چند وقت دیگه همشون خوب میشن
نگران نباش ، باشه؟
من خوبم" میخوام اروم بشهاون سرشو روی سینم اروم تکون داد و نفس عمیقی کشید
از بغلم بیرون اومد
دوباره بهش لبخند زدم و اونم خندید و به زمین نگاه کرداز جلوی در کنار رفتم و اشاره کردم تا بیاد داخل
رفت تو و منم پشتش درو بستم
اون امروزم مثل همیشه زیبا بنظر میومدمادرم از اشپز خونه بیرون اومد و به کارا سلام کرد
توی صورتش تعجب و شادیو میدیدم
حتما باور نمیکنه من از آنا بریدم
برگشت و ازم پرسید :" هری نمیخوای این دختر زیبا رو معرفی کنی؟" داشت لبخند میزد
یه لبخند واقعی که میخوام همیشه رو لبش باشهرفتم کنار کارا وایسادم:" خب ، اون کاراست! " نمیدونستم بگم باهم چه نسبتی داریم که کارا کمکم کرد :"من دوست دختر جدیدش هستم=)"
نگاهش کردم و اونم نگاهم کرد.
یه جورایی با نگاه بهش گفتم واقعا لازم بود؟ و اونم گفت معلومه..مادرم یه لبخندش بزرگتر شد و کارا رو بغل گرفت :" اوه هری چرا زودتر بهم نگفتی که با همچين دختر محشری دوست شدی؟" لپ کارا از خجالت گل انداخت
انگار زیاد از این حرفا نمیشنوه!نیشخند زدم و شونه هامو بالا انداختم :" اخه تازه با هم اشنا شده بودیم !!!"
همه ساکت شده بودن و به هم نگاه میکردن
جو خونه با چند دقیقه قبل خیلی فرق داشت
مامان سکوت رو شکست :" خب من میرم اشپزخونه رو تمیز کنم ، هنوز کلی کار مونده !" و چپ چپ نگاهم کرد
خنده ای از سر خجالت کردم که دندونامو نضون داد ، ولی بعد سریع دهنمو بستم چون احساس کردم از بین بخیه ها خون بیرون زدمامانم رفت و من کارا رو دعوت به نشستن کردم :" تو بشین من الان برمیگردم! " انگشت اشارمو بالا اوردم و بدون اینکه دهنمو باز کنم گفتم
YOU ARE READING
One-way Road (H.S)
Fanfiction[complete] این داستان یه عشقه یه عشق پوچ یه عشق یک طرفه که به جایی نرسید و داستان یه زندگی که نابود شد و سوخت و همه اینو فهمیدن به جز کسی که باید میفهمید _______________ عشق... بعضیا میگن شیرینه و همه باید یک بار عاشق بشن اما من...