C H A P T E R 2

3.8K 606 53
                                    

سوم شخص

بکهیون به شانه های پهنی که از جایی که ایستاده بود دور میشد نگاه کرد.
حتی ازونجایی که ایستاده بود میتونست قدرت و اقتدار رو تو طرز راه رفتن چانیول ببینه. آدم هایی که در اطرافش بودند با اینکه کت و شلوار پوشیده بودند ولی به خاطر رایحه ای که از چانیول حس میشد و داد میزد 'اقتدار' کاملا واضح بود که بادیگاردند. وقتی مینسوک برگشت به عقب و چشمهاش اطراف رو بررسی کرد بکهیون به دنبال کردن ادامه داد.
"بریم؟" مرد قد کوتاه سرش رو جوری تکون داد که انگار میپرسید چه چیزی باعث بیحرکت شدنش شده. بکهیون با کمرویی لبخندی زد و اون هم به سمت در خروجی راه افتاد.
به خاطر جو ترسناک و گرفته ی تو آسانسور، پارکینگ اون هتل لوکس، به نظر دور تر از حالت عادی به نظر میرسید. در گوشه ای از آسانسور بیقرار ایستاده بود، تحمل این نزدیکی به مرد روبه روش رو نداشت.

مینسوک هر چند دقیقه یکبار به عقب برمیگشت و اون رو چک میکرد، ابروهاش رو برای پرسیدن حالش بالا میبرد. با اینحال بکهیون فقط لبخندی در جواب میزد.
"مینسوک،" بکهیون وقتی به طور ناگهانی اون صدای بم رو شنید به خودش پیچید،"
"اوضاع چطور پیش رفت؟"
"هومم؟" چشمهای مینسوک وقتی فهمید راجب چی حرف میزنه گرد شدند. وقتی چانیول سرش رو خم کرد مینسوک نیشخندی زد."اوه! بله، من آقای لی رو قانع کردم که سهامش رو بفروشه. با اینکه دو سهامدار دیگه همچنان سرسختند. نمیفهمم وقتی پینهاد ما انقدر خوبه چه مرگشونه."
بکهیون به کفش هاش خیره بود، با اینکه هرکلمه ای که اونها میگفتند به گوشش میرسید و بدون اینکه کسی بهش بگه میتونست حدس بزنه راجب چی حرف میزدند. اون احمق نیست. خب....شاید باشه. ولی نه تو این ضمینه.
"ما که قرار نیست زمانمون رو براش حروم کنیم، درسته؟" مینسوک با طعنه گفت،"میتونم چند روزی رو مرخصی بگیرم؟ مثلا یکی دو روز در ججو؟"
بکهیون به مینسوک که چطور با بیخیالی به مرد کنارش نیشخند میزد نگاه کرد. انگار که نمیترسید مرد کنارش خوردش کنه.
فقط کنار چانیول ایستادن به تنهایی ترسناک بود. بکهیون نمیتونست باور کنه چطور مینسوک موفق میشد با رئیسش شوخی کنه. ولی شاید این فقط یکی از استعداد هاشه. چیزی که بکهیون آرزو میکرد داشت.
ولی شاید قبلا همچین قابلیتی داشت.

"وقت رو تلف نکن. به رشوه دادن ادامه بده. اگر موافقت نکردن، میدونی که چیکار کنی."
میدونی چیکار کنی. بکهیون خیلی خوب میدونست این جمله چه معنی ای داره. هیچوقت به چیز خوبی ختم نمیشد.
"خیلی خب رئیس." مینسوک که هنوز بشاش بود جواب داد. تا وقتی که در آسانسور باز بشه چانیول دیگه چیزی نگفت. بادیگاردها اول خارج شدن تا چک کنند چیز خطرناکی وجود نداشته باشه، پقتی همه خارج شدند، بکهیون دوباره آخرین نفری بود که اونهارو دنبال میکرد.
با فاصله ی یک متری از اونها راه میرفت و مینسوک تنها کسی بود که با نگاه های گهگاهی ای که بهش مینداخت بهش اهمیت میداد. به بکهیون اشاره کرد تا کمی تندتر راه بیاد و بکهیون هم همینکارو کرد.

The Seven Deadly Sins #2: WrathWhere stories live. Discover now