ترک کردن همچین مکان زیبایی واقعا سخت بود ولی قبل ازینکه بکهیون حتی متوجه بشه برگشته بودم خونه و سرکار. بیشتر مردم بخاطر این سفر کوتاه مدت متعجب بودن چون فکر میکردم اونا به ماه عسل میرن، ولی نه بکهیون و نه چانیول براش تایمی داشتن. در آخر اونا فقط رئیس و بقیه رو متقاعد کردن که میخوان ماه عسل رو به زمان دیگه ای موکول کنن، وقتی که سرشون شلوغ نبود.
ولی واقعا اصلا یه همچین چیزی نیاز داشتن؟ نه.
خیلی زود دیگه حتی اهمیتی نخواهد داشت.
صبح دوشنبه بکهیون وارد دفتر شد و سهون رو دید که با چند نفر صحبت میکرد. سرجاش ایستاد و به سهون نگاه کرد. ابروهای سهون موقع صحبت تو هم بود و صورتش کمی عصبی به نظر میرسید. دایره های بزرگ زیر چشم های از دید بکهیون مخفی نموند. از آخرین باری که حرف زده بودن زمان زیادی گذشته بود. سهون به مراسم ازدواجش نیومده بود یا باهاش به خوبی صحبت نکرده بود.
یه چیزی یدفعه برای بکهیون بی معنی شد.
"هی.."
وقتی کسی که سهون داشت باهاش حرف میزد رفت سهون به سمتش برگشت و بکهیون رو دید که با لبخندی جلوش ایستاده. فقط با دستهایی که تو جیبش بود بهش خیره شد.
"هی."
"چطوری؟" بکهیون سعی کرد مکالمه ی خوبی رو با سهون شروع کنه." امیدوار بودم بتونم تو نیوزیلند ببینمت. " وقتی نگاه سرد سهون همچنان باقی موند به سختی بزاقش رو قورت داد،"من..من واقعا ناراحت شدم که تو نتونستی بیای. "
نمیدونست چه چیزی تو ذهن سهون میگذره یا چه اتفاقی براش افتاده. به نظر خوب نمیومد. و چیزی تو نگاهش باعث میشد بکهیون ازینکه بیشتر بپرسه بترسه.
سهون فقط سرس تکون داد،"اره، شنیدم خیلی باحال بوده. تبریک میگم. "
بکهیون سعی کرد لبخند بزنه ولی هنوز یک چیزی متفاوت به نظر میرسید.
"سهون همه چیز خوبه؟" اینو پرسید و باعث شد سهون مستقیم بهش خیره بشه. "منظورم اینه حالت خوبه؟ به نظر خوب نمیای.."
سهون بلافاصله جواب نداد. به خاطر سوال متعجب نبود ولی با اینحال سینش به سختی بالا و پایین میشد.
"البته."
بکهیون سرس تکون داد ولی حتی ذره ای حرفش رو باور نکرده بود.
"کمکی لازم داری؟تو هر چیزی؟ منظورم اینه..."وقتی دید سهون همونطور ساکت بهش نگاه میکنه چند بار پاک زد،"مادرت خوبه؟"
"گفتم خوبم بکهیون."
"ولی.."
"کافیه."
وقتی نتونست حرفش رو ادامه بده فقط دهانش باز موند. سهون که بهش توپیده بود فکش رو روهم فشرد.
بینشون سکوت شد اما سهون لبخندی زد. ولی باعث نشد بکهیون حس بهتری پیدا کنه. در حقیقت فقط حالش رو بدتر کرده بود چون لبخندش کاملا به اجبار و فیک بود دندونهاش کاملا روهم چفت شده بودن.
"نگران کن نباش بک." اینو گفت و با همون نگاه فوق العاده سرد به پشت بکهیون نگاهی انداخت."ما خوبیم."
بکهیون بهش خیره موند. به خاطر تغییر ناگهانی تن سهون متعجب بود.
"آقای بیون؟"
بکهیون تکونی خورد و برگشت به سمت کارمندی که به انتهای سالن اشاره میکرد، جایی که چانیول در کت و شلوارش به سمتش میومد.
بکهیون سعی کرد چیزی بگه اما نتونست، چون همه چیز خیلی زود اتفاق افتاده بود.
چانیول بهش نگاه کرد، ابروهاش به خاطر طرز نگاه بکهیون توهم رفتن. بکهیون دوباره برگشت به سمت سهون ولی اون دیگه اونجا نبود. به اطراف نگاه کرد ولی پسر انقدر سریع بود که بکهیون حتی نمیتونست دیگه پیداش کنه.
"مشکل چیه؟"
بکهیون گیج به چانیول که حالا کنارش ایستاده بود و دستش پشتش بود نگاه کرد. به اطراف نگاه کرد ولی سهون خیلی وقت بود که رفته بود. چانیول به طرز ترسناکی هنوز نگاهش میکرد.
"ه-هیچی...چرا اینجایی؟"
همونطور که به آرومی به سمت دفترش میرفتن چانیول هنوز دستش رو روی کمرش نگه داشته بود. بکهیون سعی کرد توجه اطرافیان رو به خودش جلب نکنه ولی نتونست به اندازه ی چانیول موفق باشه.
"امروز یه جلسه ملاقات داریم."چانیول جواب داد. بکهیون در جواب فقط سری تکون داد. میدونست هنوز از شرکت در جلسات معاف بود.
"پدر هم..." وقتی فهمید چی گفته ساکت شد. چانیول بهش خیره شد بکهیون هم نگاهش رو گرفت."منظورم اینه..رئیس هم میاد؟"
نگاه چانیول رو صورتش لیز خورد و بعد سرش رو با مخالفت تکون داد.
"فکر نکنم بیاد. شنیدم یک نماینده فرستاده."چانیول محکم گفت.
بکهیون دوباره سری تکون داد.
"امروز چیکار میکنی؟"
به خاطر این سوال ناگهانی به چانیول نگاه کرد. قبل ازینکه جواب بده نگاهش رو اطراف چرخاند.
"هممم...کار. باید کلی کارای عقب افتاده رو انجام بدم. پیشنهادها و قرارداد هایی هست که باید چکشون کنم. همشون روهم جمع شدن. میخوام اونارو تموم کنم."
چانیول سری تکون داد. حتی نمیدونست چرا پرسیده یا اصلا چرا براش مهم بود.
"برای ناهار بیرون نرو. من برات میفرستم."
به چانیول نگاه کرد، تقریبا میخواست مطمئن شه درست شنیده. چانیول به اطراف نگاه میکرد ولی بکهیون مطمئن بود اپن کسی بود که این حرف رو زد. درهرحال، بکهیون سرش رو تکون داد.
"اوکی."
چند نفر از اعضای جلسه به سمت اونها اومدن.
"من باید یرم."
بکهیون میخواست خداحافظی کنه که بوسه ای روی شقیقش حس کرد، و لحظه ی بعدی چانیول بدون هیج حرفی داشت ازش دور میشد درحالی که خودش احمقانه سرجاش خشک شده بود.
یکی از منیجر های خانم با لبخند معنی داری از کنارش رد شد و بکهیون مجبور شد کتش رو محکم بکشه و گلوش رو صاف کنه ، انگار نه انگار چند لحظه پیش از خودش یه احمق به تمام معنا ساخته بود.
YOU ARE READING
The Seven Deadly Sins #2: Wrath
Mystery / Thriller• Persian Translation 🔥 فیک ترجمه ای توسط چانبک وورلد 📎 Telegram Link: @chanbaekworld ✨ نویسنده :yeolimerent 📎 Wattpad Link: https://my.w.tt/GUMd6ENxuT خلاصه: پارک چانیول پسری که والدینش رو در حمله ای از دست داده به سئول میره تا مردی که پشت قض...