WRATH

10.6K 847 57
                                    

"یول،خواهش میکنم..."درحالی که سعی میکردم نفس بکشم التماس کردم.

ضربه هاش عمیقتر شد. انگشت های دستم به خاطر محکم گرفته شدن مچ هام بیحس شده بودند.

داده دیگه زدم. چشم هام به خاطر خستگی و درد بسته شدن.

"ی-یول.." گریه کردم.

"خفه شو!" با خشونت کنار گوشم داد زد. پاهام بی احتیار به خاطر حرکات سریعی که بینش انجام میداد میلرزیدند.

لب هام رو گازی گرفتم تا جلوی داد دیگه ای رو بگیرم. فقط زنده بمون.زنده بمون.صدای آشنایی رو در سرم شنیدم. آرامشی رو که نیاز داشتم بهم میداد.

ولی نه چیزی که میخواستم.

"آاه فاک." وقتی به اوج رسید بلند داد زد و کم کم سرعت حرکاتش کم شد.

قبل ازینکه سعی کنم چشم هام رو باز کنم نفس لرزونی بیرون دادم . وقتی بازشون کردم نگاهش رو دیدم. ولی همینکه خواستم بخونمش نگاه خیرش رو ازم برداشت. انگار دوباره وجود خارجی نداشتم.

سریع شلوارش رو پاش کرد. حتی سعی نکرد کمربندش رو کامل ببنده و همینکه بدنش رو پوشوند بدون اینکه نگاهی بهم بکنه از اتاق خارج شد.

"ص-صبر کن.." صدام هنوز میلرزید.صداش کردم.نه خیلی بلند. در با صدای بلندی بهم کوبیده شد.نمیدونم اصلا صدام رو شنید یا نه ولی به عرحال به عقب نگاه نمیکرد.

"ساعتت.."زمزمه کردم، حتی با اینکه میدونستم نمیشنوه.ساعتی که جا گذاشته بود رو برداشتم. با برخورد نور لامپ برق میزد. حتما چند هزار دلار میارزید ولی چرا باید اهمیت میداد؟ اون برای ترک این اتاق انقدری مشتاق بود که نخواد اهمیتی به داشته هاش بده.

مخصوصا من.

"اقای بیون" با ورود یکی از خدمتکار ها سریع خودم رو با ملحفه پوشوندم. با دیدنم، شکه شد ولی سریع به حالت عادی برگشت با دونستن اینکه هرچند وقت یکبار این اتفاق برام میوفتاد.

سرم رو به طرفی چرخوندم تا سریع اشک های روی گونه هام رو پاک کنم و دوباره با لبخند بهش نگاه کردم.

"متاسفم.، سرما خوردگیم بدتر شد، اصلا نمیدونم چطور اینطور شد.."لبخند فیکی زدم و مطمئن بودم حتی یک کلمه از حرف هام رو هم باور نکرده. همه اینجا میدونستم. همه.

با اون نگاه آشنا بهم نگاه کرد. با دلسوزی بهم نگاه کرد.

"آقا شما آسیب" نذاشتم جلمش رو تموم کنه.

"من خوبم لطفا بیشتر نپرسید." حتی نمیتونستم صدای خودم رو تشخیص بدم، بلند شدم."ف----فقط دوش میگیرم، بعدا غذا میخورم.این رو گفتم و بدون اینکه به صورتش نگاه کنم به سمت حمام رفتم، چشم هام از اشک های داغ پر شده بود.

خودم این رو انتخاب کردم. پشیمون نیستم.

اگر این تنها راهیه که میتونم آتش درون قلبم رو فراموش کنم، پس خوشحالم که این شعله را می کشم.

The Seven Deadly Sins #2: WrathOù les histoires vivent. Découvrez maintenant