تقریبا بهار بود که بکهیون به سیدنی رسید. هتل چهل دقیقه از فرودگاه فاصله داشت و در طول مسیر، بکهیون درخت های نورا که زود تر از موعد شکوفه داده بودن رو تماشا میکرد. تونست مثل یک توریست معمولی ازشون عکس بگیره و حواس خودش رو از مشکلاتی که باید در کره رها میکرد، پرت کنه
-بکهیونی
خواهر جونگده وقتی دوباره داخل ماشین تو افکارش غرق شده بود، دستش رو گرفت
-خوبی؟
لبخند اطمینان بخشی بهش زد
-اره...ببخشید
متقابلا لبخند زد
-ناراحت نباش، به زودی جونگده رو میبینی
بکهیون فقط تونست سر تکون بده. از لحظه خروج از کشور ساکت بود، وقتی ازش سوالی پرسیده میشد جواب میداد ولی بیشتر وقت رو خوابیده بود. تاحدودی به این خاطر بود که خجالت میکشید چون دوست های جونگده که باهاشون به اینجا اومده بود رو نمیشناخت. همچنین نمیخواست زیاد با خواهر جونگده هم صحبت بشه چون ممکن بود در نهایت زیادی بهش اطلاعات بده.
جونگده به محض شنیدن اتفاقاتی که افتاده بود، بهش گفت که در برنامه ها تغییری به وجود اومده. همراه چانیول به استرالیا نمیرفت. بکهیون هم بهش فکر کرده بود؛ احتمالا چانیول نمیخواست همراه با اون در یک پرواز باشه
منظورم اینه که، اصلا کی میخواست؟
بعد از اتفاقی که افتاده بود حتی نمیدوسنت چانیول به عروسیشون میومد یا نه
دیگه چیزی راجع بهش نشنید، و سوالی هم نپرسید
-اوه خدای من!
بلافاصله صدای جیغ دوستش و کسایی که باهاش بودن رو شنید
-ببین چقدر لاغر شدین!
همون طور که جونگده یکی یکی تمام همکار هاش رو بغل میکرد بکهیون چمدون ها رو برمیداشت و این پروسه با جیغ ها و خنده های بیشتر ادامه پیدا کرد. بکهیون هم هر از چند گاهی بهشون با لبخند نگاه میکرد
-بکهیون!
به پشت سرش نگاه کرد و دید که مینسوک با یه لبخند بزرگ به سمتش میاد. خوشحال به نظر میرسید. هردوشون خوشحال بودن. وقتی نزدیک تر شد بکهیون محکم بغلش کرد. عشق بهشون میومد و بکهیون براشون خوشحال بود
-مرسی که این همه راه اینجا اومدی
مینسوک بعد از اینکه عقب کشید صادقانه گفت
-دنیا رو هم بهم میدادن از دستش نمیدادم
هردوشون به سمت راست جایی که جونگده با یه اخم ساختگی به سمتشون میومد نگاه کردن. وقتی بکهیون بهش نگاه کرد لبخند زد و جیغ جیغ کنان اغوشش رو براش باز کرد
-عروس همیشه باید اول باشه!
-واقعا ...جونگده این عروسی دگرجنس گرا ها نیست
-دلم برات تنگ شده بود
جونگده به نکته اش بی توجهی کرد و تو اغوشش فشارش داد. پشت بکهیون رو نوازش کرد و گفت
-دلم برات تنگ شده بود بک
بکهیون به اطراف نگاه کرد. مینسوک با ردی از نگرانی تماشاشون میکرد. متقابلا جونگده رو بغل کرد
-منم خیلی دلم برات تنگ شده بود...
زمزمه کرد
جونگده عقب کشید و با دستاش صورتش رو قاب گرفت، مستقیما به چشماش خیره شده بود. همون طور که مینسوک بهش نگاه میکرد
بکهیون به شدت از این متنفر بود
-حالت خوبه؟
بلافاصله لبخند زد و چهره احمقانه ای به خودش گرفت
-البته
جونگده و مینسوک به هم نگاه کرد. و البته اه کشید، بکهیون میدونست باور نکرده
ولی درست مثل بهترین دوستی که همیشه بوده، لبخند بزرگتری به بکهیون زد
-حالا که اینجایی کلی بهمون خوش میگذره!
گذاشت جونگده داخل خونه ای که توش میموندن بکشتش. برای همین اومده بود درسته؟ خوشگذرونی
یه جورایی دروغ بود البته. چون شب گذشته قبل از اینکه متوجه بشه، تخت اون رو به سمت خودش کشید و بکهیون دیگه ازش پایین نیومد. روز بعد، بقیه مهمون ها، خصوصا دوستانشون همراه زوج دوست داشتنی رفتن تا اطراف سیدنی رو بگردن. بکهیون چون خواب بود از دستش داد
تظاهر میکرد که خوابه
فقط حسش رو نداشت. به جاش روزش رو صرف تزیین های نهایی کیک کرد و بعدم خوابید. خوشبختانه خدمتکارانی بودن که مایل بودن هر زمان کمکش کنن
چه زندگی راکدی
-جدی بکهیون؟
وقتی جونگده به پاش ضربه زد خوابالود ناله کرد. روز بعد رسیده بود و سعی میکرد چشماش رو باز کنه. دو روز کامل یک توریست بی ارزش بود
و طی اون دو روز ملاقات کننده جدیدی نیومد
-اوردمت استرالیا و میبینم که دو روز کامل خواب بود؟
بهترین دوستش با ناباوری غر زد ولی باعث نشد از جاش تکون بخوره پس جونگده محکم تر ضربه زد
-بچ بیدار شو!
-بیدارم
زمزمه کرد
-سرپا واستا!
نوچ کرد
-ساعت هفت صبحه جونگده...
الکی ناله کرد
-سرم هنوز درد میکنه
-این بهانه رو دو روزه استفاده میکنی، باور نمیکنم. بکهیون میخوای تا روز عروسیم اینطوری باشی؟
بکهیون جوابی نداد ولی حداقل باعث شد بشینه. در حالی که جونگده به موهای پریشون و چشمای پف کرده اش نگاه میکرد، پتوپیچ شده فضای اتاق رو تماشا میکرد
-قیافه ات افتضاحه
دست به کمر رو به بکهیون گفت
-باید امروز بریم بیرون
حین کشیدن گردنش، بکهیون بلافاصله سر تکون داد
-نمیتونم باید مواد مورد نیاز کیک رو بخرم
-لیستشون کن یکی رو میفرستم بخرتشون
بکهیون همچنان سر تکون میداد
-همیشه خودم شخصا چیزهایی که لازم دارم رو میخرم
جونگده فقط میتونست ناامیدانه بهش خیره بشه. به نظر نمیرسید بکهیون بتونه کاری از پیش ببره و جونگده دقیقا میدونست چرا. حتی ازار دهنده تر هم بود
-باشه باهم میخریمشون. بعدش ناهار میخوریم و اطراف رو میگردیم
-ولی مین__
-ولی نداریم!
جونگده پتو رو از دورش کشید و بکهیون حتی سعی کرد پسش بگیره
-میزنم در کونت رو برت میگردونم کره، منو امتحان نکن
بکهیون اخم کرد. انتخاب دیگه ای نداشت مگه نه؟ تنها چیزی که میخواست این بود که تنها باشه ولی مطمئنا اینجا نمیتونست داشته باشتش
تق ملایمی به در خورد و مینسوکی که تازه از حموم در اومده بود از در به داهل سرک کشید. بکهیون بلافاصله خجالت زده شد و جونگده میدونست به خاطر خور خور کردنشه
-صبح بخیر بک. بالاخره بیدار شدی؟
مینسوک لبخند زد ولی فقط یه حرکت سر به عنوان جواب گرفت
سمت جونگده چرخید و طوری که انکار بکهیون نمیتونست مکالمه اشون رو بشنوه زمزمه کرد. هرچی نباشه استراق السمع کردن هنر بکهیون بود. و البته به همین خاطر همیشه تو دردسر میوفتاد
-توهم میری؟
-اره ماشین کوچیکه رو میبرم
مینسوک زمزمه کرد و جونگده سر تکون داد
-هواپیماش نیم ساعت دیگه میشینه .
-باشه
جونگده گونه اشو بوسید و همچنان به ارومی حرف میزدن
-میتونه تو اون یکی خونه یه اتاق رو با پسرعموت شریک بشه درسته؟
-البته
بکهیون بی حواس طوری که انگار هنوز خوابالوده سر جاش موند ولی در واقع توجهش به مکالمه اشون جلب شده بود و داشت سعی میکرد انالیز کنه
مینسوک براش دست تکون داد
-بعدا میبینمت بک!
لبخند زد و متقابلا دست تکون داد. مینسوک از اتاق رفت بیرون و تازه اون لحظه بکهیون فهمید با توجه به لباس و کفشاش داره میره بیرون
بکهیون به جونگده که به نامزدش خیره شده بود نگاه کرد و دوباره نگاهش رو برگردوند. منتظر موند تا جونگده راجع به صحبتشون حرف بزنه و افکارش رو تایید کنه
"-فکر کنم ما هم باید بریم؟" تنها چیزی بود که جونگده بی توجه به نگاه منتظرش گفت.
بهترین دوستش فقط لبخند زد و سمت در قدم برداشت
-برو دوش بگیر. بیرون منتظرتم
-چرا با مینسوک نرفتیم؟
وقتی مواد مورد نیاز رو از سوپر مارکت میخریدن بکهیون کنجکاوانه مرسید
-همم؟
جونگده حین جواب دادن روی موادی که باید میخریدن تمرکز کرده بود
-مسیرش فرق میکرد، نمیتونست ما رو برسونه
بکهیون به ارومی سر تکون داد
-راستی کجا میره؟
جونگده دو برند مختلف رو برداشته بود ولی نگاه بکهیون روی خود جونگده بود و نه جایی که باید
-هممم... میرفت دنبال مهمون ها
گفت و چرخ رو به حرکت دراورد
-اه...از دوستاتون؟
جونگده بهش نگاه کرد و بکهیون اب دهنش رو قورت داد
-از کدوم یکی استفاده میکنی؟
هر دو برند رو جلوی صورت بکهیون گرفت تا مجبور به انتخابش کنه
بسیار خوب. سوال پرسیدن بسه
-این یکی جواب میده
به یکیشون اشاره کرد و جونگده با موفقیت تونست موضوع صحبت رو به مواد شیرینی پزی تغییر بده
خریدشون تموم شده بود و جونگده همچنان موضوعی برای صحبت پیدا میکرد ولی جواب سوالی که بکهیون میخواست رو نمیداد. پس مثل قبل فقط به حرکت سر اکتفا کرده بود و در مواقع لازم جواب میداد و یا مثل الان جونگده بهش نگاه های تیز مینداخت
تنها زمانی که سکوت برقرار شد وقتی بود که در رستوران مد نظرشون منتظر سرو ناهار بودن. از اونجایی که بکهیون چیزی نمیگفت دوباره جونگده مکالمه رو شروع کرد، اما با یه تغییر بزرگ
-کارهای طلاق چطور پیش میره؟
اگر از بکهیون بپرسید، میگه سوال افتضاحی برای شروع بود. بیشتر شبیهه یه جور حمله بود و به نظر نمیومد جونگده بابتش متاسف باشه .
سعی کرد همون طور که شونه بالا میندازه عادی به نظر برسه
-هنوز راجع بهش حرف نزدیم
بکهیون خیره به میز گفت
-ولی یکی از وکلاش قبل از اینکه بیام اینجا بهم پیام داد پس فکر کنم ..
نتونست جمله رو تموم کنه و نهایتا دوباره شونه بالا انداخت
-اره..
وقتی نتونست جمله رو ادامه بده جونگده هومی گفت
-حداقل...الان کمی پیشرفت کرده
بکهیون سر تکون داد
-حداقل. چون هردومون میخوایم
جونگده لبخندی زورکی زد
-تو اینو میخوای بک
جوابی نداد. چانیول هم موافقت کرد مگه نه؟ حتی خودش شروعش کرد، پس چرا اون؟
چرا فقط اون؟
-ولی درک نمیکنم...اشتباه برداشت نکن تو رو درک میکنم بک
جونگده خم شد و ارنج هاش رو روی میز گذاشت و به خاطر سکوت بکهیون لبخند دلگرم کننده ای زد
-نمیخواستم راجع بهش حرفی بزنم چون میخواستم این زمان شادی باشه، نه فقط برای من، بلکه برای تو هم
بکهیون بالاخره بهش نگاه کرد، حس گناه به ارومی بهش هجوم اورد
-متاسفم جونگده.
متوجه شد که برای چند روز گذشته مشغول انجام چه کاری بوده
-متاسفم که باری روی شونه ات شدم...
بهترین دوستش محکم دستش رو گرفت
-بک اگر این چیزیه که چند روز اخیر ازارت میداده، نباید حس کنی که مجبوری ازم مخفیش کنی. من درک میکنم . تو بهترین دوست منی. ممکنه بیشتر مواقع سرت غر بزنم اما بازم دوست دارم
بکهیون اب دهنش رو قورت داد. باید خوشحال باشه، حداقل کسی بود که مشتاقانه به حرفاش گوش بده
-نمیدونم...
با صدای ضعیفی گفت
-نمیدونم که چه اتفاقی داره برام میوفته... م-من فقط حالم خوب نیست
جونگده بهش خیره شده بود. میدونست. همه میدونستن
-بهترین تلاشمون رو میکنیم تا در چند روز اینده باهم برخوردی نداشته باشین. نگران نباش
بکهیون لبخند زورکی دیگه ای زد
حتما...البته
-بک...
جونگده لبخند نگرانی زد
-هم تو و هم چانیول برای من و مینسوک خاصین. هردوتون دوست های مایین...
اه عمیقی کشید
-فقط میخوایم نهایتا خوشحال باشین
نمیتونست انجامش بده. نه الان. ولی امکان نداشت این روز های شاد رو برای جونگده و مینسوک خراب کنه. میتونست سعی کنه
-خوش میگذرونم، نگران نباش
گردششون رو تموم کرده بودن و داشتن به سمت خونه برمیگشتن. بکهیون فوق العاده خسته بود. این روز ها زود خسته میشد، انگار که زیادی برای انجام کاری تلاش کرده باشه
کیسه های خرید رو برداشت. جونگده جلوتر راه میرفت و همون طور که داخل میشدن جوک میگفت. وقتی به درگاه رسیدن لبخند بکهیون محوشد و جونگده از سر خوشحالی جیغ کشید و به سمت کسی که در پذیرایی با مینسوک قهوه مینوشید، دوید. بکهیون سر جاش ایستاد و به سختی تلاش میکرد ساکت باشه
کیسه هارو به ارومی گوشه اشپزخونه گذاشت و همون طور که سعی میکرد عادی رفتار کنه نفسش رو حبس کرد. چشمای چانیول حین بغل کردن جونگده دنبالش میکردن. نگاهش رو گرفت و وقتی جونگده عقب کشید تا باهاش حرف بزنه، بهش لبخند زد
بسیار خوب. میتونست طبیعی رفنار کنه. احتمالا میرفت بالا لباس هاش رو عوض کنه و برمیگشت تا مراحل اولیه ساخت کیک رو شروع کنه. چندان مسئله بزرگی هم نبود .
-بک
همون طور که به سمت پله ها میرفت ایستاد و به عقب برگشت. مینسوک لبخند خجلی زد
-کجا داری میری؟
-اه....لباسام رو عوض میکنم. بعدش برمیگردم پایین تا تزیینات فوندانت رو انجام بدم
مینسوک اب دهنش رو قورت داد
-اهم...نمیخوای اول استراحت کنی؟ میتونیم بعدا شروع کنیم
لبخند زد
-امشب مهمونی داریم... به انرژیت نیاز داری
بکهیون بلافاصله فهمید که سعی در انجام چه کاری داشت. تند تند پلک زد و لبخندی ساختگی به لب هاش اورد
-البته
سر تکون داد
-پس تا بعد
به اتاقش رفت و همونجا موند. البته. باید رفع دلتنگی میکردن و باهم حرف میزدن. وقتی اون اونجا بود نمیتونستن انجامش بدن
روس تختش دراز کشید و بی دلیل حس اضافی بودت بهش دست داد..ووت و كامنت يادتون نره♥️
VOUS LISEZ
The Seven Deadly Sins #2: Wrath
Mystère / Thriller• Persian Translation 🔥 فیک ترجمه ای توسط چانبک وورلد 📎 Telegram Link: @chanbaekworld ✨ نویسنده :yeolimerent 📎 Wattpad Link: https://my.w.tt/GUMd6ENxuT خلاصه: پارک چانیول پسری که والدینش رو در حمله ای از دست داده به سئول میره تا مردی که پشت قض...