سلام عذر میخوام که خیلی دیر شد . من تقصیر ندارم 🤦♂️ این لعنتی آپ نمیشه میام هروقت آپ کنم آپ نمیش🤦♂️🤦♂️ امید وارم الان دیگ آپ بشه . 😫 دو قسمت رو دستم مونده .
_
_____________
اون هفته در یک چشم به هم زدن تموم شد. اون شب حتی واقعی به نظر نمیرسید، مخصوصا که فرداش چانیول دوباره به حالت قبلیش برگشت، بدون اینکه هیچ نگاهی بهش بندازه، انگار که اصلا اتفاقی نیوفتاده بود. بکهیون سعی کرد خودش رو قانع کنه که اون شدیدا مست بوده و فردا صبح چیزی از اتفاق دیشب به یادش نمیومده. ولی از طرفی قسمتی از مغزش میگفت که اون اتفاق اونقدریکه برای بکهیون مهم بوده برای اون نبوده. اون خاطره ی کوچک رو برای خودش نگه داشت و دوباره ادامه داد، فقط اجازه داد اون خاطره هرچند وقت یکبار تو مغزش چرخی بزنه.
چانیول اون هفته رو برای کارهای شرکت در برلین گذروند. خونه خالی تر بود انگار که وقتی چانیول بود هم خالی نبود! اون ها فقط از کنار هم رد میشدند ولی غیبت اون یک جورایی حس خالی بودن بهش میداد. اون موقع بود که بکهیون بخاطر شغلی که داره و میتونه سر خودش رو گرم کنه خداروشکر کرد. به هر حال اون به زودی قرار بود به همه معرفی بشه و کارهای زیادی برای انجام دادن داشت. رئیس میخواست همه چیز عالی باشه.
چانیول تازه صبح پنجشنبه رسیده بود و خدمتکار ها سرشون شلوغ بود. همینطور قبل ازینکه بکهیون بیدار شه رفته بود شرکت و وقتی بکهیون بیدار شده بود دوباره با یک مشت خدمتکار که بهش گزارش دادن چانیول بدون استراحت رفت شرکت مواجه شد. چند لحظه ای تو فکر رفت تا شرایط رو بررسی کنه.
وقتی از پله ها بالا رفت تا برگرده به اتاقش چمدونی رو که وسط هال بود دید. بکهیون آهی کشید. چانیول حتی نتونسته بود چمدونش رو به اتاقش ببره. بکهیون چشمی چرخوند و چمدون رو به سمت اتاق چانیول هدایت کرد. برعکس دفتر کارش، اتاقش هیچوقت قفل نبود. با اینحال بکهیون ،مثل بقیه ی خدمتکارها، جرئت نمیکردن وارد اتاق بشن.
چمدون رو نار تختش گذاشت.
بکهیون میخواست بره ولی چیزی توجهش رو جلب کرد. به سمت تخت برگشت و تکه کاغذی رو دید. وقتی برداشتش، چیزی در سینش تیرکشید.چانیولی،
ازونجایی که گفتی این هفته نمیتونی زنگ بزنه این نامه رو دارم برات میفرستم، بهش عادت کن. میدونی که یک دوست پسر شیرین و شیطون (و لوس) داری. هر وقت سرت شلوغ بشه برات نامه مینویسم پس ازین به بعد توقع کارت پستال تو صندوقت رو داشته باش. ^^بگذریم، آپا فیزیوتراپیشو شروع کرده. بلاخره میتونه دستش رو بالا بیاره و با تکون دادنش جواب های آره یا نه رو بهمون بده. حتی با اینکه خیلی براش سخته هنوزم به جوک های من میخنده. عاشقشم. وقتی راجب تو بهش گفتم لبخند زد.دلش برات تنگ شده، مامان دلش برات تنگ شده ویری.
امیدوارم جات خوب باشه. وقتی تونستی بهم زنگ بزن، یا ازون بهتر برام نامه بفرست. (اگر میتونی از پاکت نامه های آبی و بنفش استفاده کن) اینطور بیشتر دوستش دارم.
بیشتر از همیشه دلم برات تنگ شده.
خیلی دوست دارم.
بکهیونت.
YOU ARE READING
The Seven Deadly Sins #2: Wrath
Mystery / Thriller• Persian Translation 🔥 فیک ترجمه ای توسط چانبک وورلد 📎 Telegram Link: @chanbaekworld ✨ نویسنده :yeolimerent 📎 Wattpad Link: https://my.w.tt/GUMd6ENxuT خلاصه: پارک چانیول پسری که والدینش رو در حمله ای از دست داده به سئول میره تا مردی که پشت قض...