4

2.4K 358 192
                                    

Chapter 4

زین- پری چه کوفتی به لویی دادی که اینطوری شده؟

پری تند تند سفارشا رو مقابل مشتری ها گذاشت و نیم نگاهی به لویی که داشت خودشو به همه میمالوند انداخت...

پری- جیزز ! چیزی که بهش دادم یه درصدم الکل نداشت!

زین با ناباوری به پری نگاه کرد و باز چشم دوخت به لویی..

اوکی! لویی بازم داشت مسخره بازی میکرد و زین هیچ جوره درکش نمیکرد

لویی فقط به حرف بزرگ شده بود وگرنه هنوز که هنوز تموم رفتاراش و شیطنتاش بچگونه بود

با نشستن شان کنارش دست از فکر کردن درباره لویی برداشت

شان- از دوست پسر سل خوشم نیومد! کله زرد مسخره!!

زین شاتشو برداشت و دنبال اون آدم گشت

زین- من ندیدمش...کجان؟

شان به پری اشاره کرد تا براش آبجو بیاره

شان- اومد دنبالش و رفتن...

زین- و تو الان داری حسادت میکنی!

شان دستاشو رو سینه اش قفل کرد و چیزی نگفت! خوب معلومه که حسادت میکرد، همیشه تو جمعا لویی و زین با هم بودن و پری هم مشغول کارای متفرقه بود و تنها کسی که باعث میشه شان احساس تنهایی نکنه سلنا بود! و البته که هر چند وقت یه پسر از راه میرسید و سلنا حواسش از شان پرت میشد.

زین که قیافه ی درهم شان رو دید خندید و ضربه آرومی با زانوش به پاهاش زد

زین- شان فک کن دیگه باید از باکره بودن دست برداری و یکی رو پیدا کنی

شان چپ چپ به زین نگاه کرد

شان- سیریسلی؟ من استریتم حتی اگه با کسی هم باشم بازم باکره میمونم!

زین و پری به حرص توی حرفای شان بلند خندیدن و سعی کردن تنهاش بزارن

- وودکا لطفا

زین با شنیدن صدایی که کنار گوشش شنیده بود سر برگردوند و...بازم همون چشما...!

چشماشو چرخوند و به پری که سفارش رو مقابل پسر میذاشت چشم دوخت

پری بی توجه به نگاه زین که داشت برای فرار از آدم کنارش به پری التماس میکرد مشغول همدردی با شان شد

- بازم اتفاقی همو دیدیم

زین که دیگه راه فراری نمیدید شاتشو خورد و لب زد

زین- چقدر بد

خندید و دستشو مقابل صورت زین گرفت

- لیام پین

زین نیم نگاهی به دستش انداخت و بعد زل زد به چشماش

زین- حالا هرچی!

far from love [Z.M]°•°[L.S]Where stories live. Discover now