سعلاااام
چطورین خوبین؟؟؟
گاااد!! گایز من واقعا شرمنده ام برا این تاخیر چپتر اماده بود همون یکشنبه ولی نتم تموم شد و دیگ نتونستم بگیرم بعدم ک گرفتم یه تیکه از اسمات این چپتر نبود کلی بدبختی داشتم و نتونستم درستش کنم ولی خب درکل الان اومدم و چپتر بعدیشم اماده است و فردا شب میزارم
خلاصه که دیگه گفتم اسمات داره این چپتر -_-🔞🔞🔞
نیم نگاهی به هری و دختری که دستشو دور بازوش حلقه کرده بود انداخت و با حرص چشم ازشون گرفت. دست لیامو تو دستش فشرد و با نگاهش دنبال لویی گشت؛ اگه میدید هری رو چی میشد؟ قول داده بود امشب بهش خوش بگذره،حتی فکرشم نمیکرد با همچین صحنه ای رو به رو بشه و آخرین شب مسافرتشون رو برای لویی خراب کنه!!
ز- این کیه؟
لیام چشم از کندال گرفت و زین رو سمت ترن هوایی هول داد:
لی- نمیشناسم... اگه شخص خاصی باشه هری بعدا معرفیش میکنه
زین با حرص نگاهی به لیام کرد و ازش فاصله گرفت:
ز- لی من نمیخوام بیام ترن هوایی...میخوام دنبال لویی بگردم!
خواست دور بشه که دستش توسط لیام کشیده شد و مجبور شد تو چشماش نگاه کنه:
لی- الان میخوای لویی رو پیدا کنی که چی بشه؟
چشم چرخوند و نالید:
ز- تو نمیدونی قضیه چیه!
لی- تا وقتی نگی که نمیتونم کمکت کنم
زین دوباره نگاهشو به هری و دختری که حتی ثانیه ای ازش جدا نمیشد انداخت و نالید:
ز- لویی دوسش داره! نمیخوام اونا رو باهم ببینه...من بهش قول دادم امشب بهش خوش میگذره حتی فکرشم نمیکردم هری همچین کاری کنه!
دنبال لیام کشیده و مجبور شد نگاه از اون دو نفر بگیره با تعجب به لیام خیره شد؛ هنوزم نمیتونست هیچ چیزی از چهره اش بفهمه
لی- فکر کنم یکم دیر شده...لویی رو چند دقیقه پیش دیدم که از شهربازی رفت بیرون
زین باناباوری به بیخیالی لیام خیره شد فقط میخواست با عجله از اونجا فاصله بگیره و دنبال لویی بگرده؛ اما زورش اونقدر نبود که بتونه از حصاری که لیام دورش ساخته بود فاصله بگیره
با حرص مشت محکمشو به سینه ی لیام کوبید و سعی کرد اخمی که همراه خنده تو صورتش ظاهر شده بود رو ندید بگیره
ز- ولم کن لیام! اون الان ناراحته نباید تنهاش بزارم
لی- اتفاقا اون الان نیاز داره تنهاش بزاری...فرصت بده تا با خودش کنار بیاد
گوشی تو جیبش ویبره خورد؛ با فشار شونه و دستش با حرص از لیام فاصله گرفت و گوشیش رو درآورد:
YOU ARE READING
far from love [Z.M]°•°[L.S]
Fanfiction- الان موقعیتش رو داری اونو بکش، اون قابل بخشش نیست + من نمیکشم چون کشتن بلد نیستم... ولی زجر دادن؟ این چیزیه که بیشتر از نفس کشیدن یادش گرفتم الانم میخوام صدای فریادتو موقع شکستن استخونات بشنوم... این همون موقعیتیه که از دستش نمیدم ...