12

1.6K 260 46
                                    

Chapter 12

The heart wants what it wants _ selena gomez

محبوب من، ديگر فهميده ام دنیا و شما به آدمهایى مثل من نیاز ندارید
اما هر طور كه فكرش را مي كنم من به شما نياز دارم نمی شود بيخيال بقيه شويد؟!

.....


با حس کشیده شدن سر انگشت های یه نفر لا به لای موهاش آروم چشماش رو باز کرد! درد قابل توجه ای توی قسمتی از پیشونیش و شقیقه هاش پیچید و از بین لباش آخ آرومی شنیده شد

- درد داری؟

از بین چشمای نیمه بازش به شخصی که سوال رو پرسیده بود چشم دوخت! اخمایی که از از درد تو صورتش ظاهر شده بود کم کم از بین میرفت، پس به جای جواب به تکون دادن سرش اکتفا کنه

سردرد در کنار دردی که تو تک تک عضلاتش پیچیده بود قدرت تشخیص رو ازش گرفته بود؛ چشماش رو بست و سعی کرد بیاد بیاره چه اتفاقی براش افتاده

اما انگشتایی که همچنان لا به لای موهاش در حال نوازش کردن بود تمرکزش رو که هیچ حتی دردی که داشت رو هم از بین میبرد...

- الان درست ۱۸ ساعتشده که بیهوش بودی

بیهوش؟ این دردای لعنتی!.... یاسر!!!

کم کم همه چی داشت براش روشن میشد؛ به پری پیام داده بود و قبل از بیهوش شدنش فقط صدای توقف یه ماشین رو شنیده بود

با بی حالی به چشمای خسته لیام چشم دوخت! سرخی بیش از اندازه اش خبر از بیخوابیش میداد

ز- من.. به پری..

لبخند لیام و نوازش هایی که حالا حتی قابل لمس تر از قبل شده بود مانع از ادامه ی جمله اش شد!

لی- پری بهم گفت! تا همین یک ساعت پیش دکتر بالا سرت بود

زین به اطرافش و تختی که روش دراز کشیده بود نگاه کرد؛ هیچ چیز اینجا شبیه بیمارستان نبود

لیام از جاش بلند شد و کش و قوسی به بدنش داد؛ تموم این ۱۸ ساعت بالای سرش بیدار مونده بود و ثانیه به ثانیه علائم رو چک میکرد و کنار دکتر ایستاده بود و بازوی زخمی زین رو بانداژ کرده بود؛ حالا که چشمای زین رو دیده بود تازه فهمیده بود چقدر خسته اس!

لی- میرم یه چیزی آماده کنم بخوری

زین کمی خودش رو بالا کشید و صاف نشست؛ گوشیش که روی عسلی بودو برداشت و به میس کالایی که افتاده بود چشم دوخت

از بین تموم اسم ها روی اسم تریشا زد و گوشی رو کنار گوشش گرفت

- زین! تو که منو کشتی

سرشو به هدبرد تخت تکیه داد

ز- ببخشید!

تریشا سکوت کرد و زین سعی کرد با حرفاش آرومش کنه؛ و خوب این یعنی که زین باید کمی دروغ بگه

far from love [Z.M]°•°[L.S]Where stories live. Discover now