Chapter 11
You are the reason_calum scott
***
آدم دو نفری احساس امنیت بیشتری میکند، اما «تو» شخصیت لغزندهای است. همهی《تو》هایی که میشناختم یکجوری گم شدند. آنها یا جیم شدند یا خیانت کردند یا مثل پشه از پا درآمدند!
***
- بازم منم رئیس... وقتی جوابی نمیدی مجبورم هی پیام بدم و هی سوالمو تکرار کنم! آخر هفته تموم شد... اما جوابی نگرفتم و الان سرگردونم... من گیجم رئیس! گیج بازی ای که افتادم وسطش! کلافه ام از اینکه نمیدونم قراره فردا و فرداهام چطور بگذره.... من خستم رئیس!
سیگارش و آتیش زد و خیره شد به ماه؛ یه جایی، به یه نفر، ندونسته، ظلمی کرده بود؛ شک نداشت ظلمی کرده بود که ۵ سال بود داشت تاوان پس میداد
درست وقتی که با مردن جوانا مجبور شد قید رویاهاشو بزنه؛ آره درست از همون نقطه لویی با گم شدن رویاهاش خودش رو هم گم کرده بود!
- نمیخوای بخوابی؟
سیگارشو زیر پاش له کرد و داخل اتاق برگشت:
لو- چرا میخوابم
زین سرجاش نشست و با چشمای نیمه باز زمزمه کرد:
ز- هی! یه نخ هم به من بده
به واکنش غیر عادی زین خندید و دستشو رو سرش گذاشت و مجبورش کرد دوباره دراز بکشه
لو- گااااد ایت می! مالیک احمق تو خوابی
ز- هی تومو من بیدارم
لویی پوکر فیس به چشمای زین ک رفته رفته بسه میشد و حالا واقعا غرق خواب بود چشم دوخت؛ لبخندی به صورت دوست داشتنی اون پسر زد و موهاشو نوازش کرد:
لو- حتی نمیتونی فکرشم کنی چقدر وقتی خوابی دوست داشتنی ای
ز- اما من خواب نیستم
لویی چشماشو چرخوند و از کنار زین بلند شد:
لو- و خب باید اضافه کنم وقتی دهنتو باز میکنی نظرم عوض میشه!
بی خوابی که چند شبی بود سراغش اومده بود کلافه اش کرده بود.. نه سیگار؛ نه قهوه هیچی آرومش نمیکرد و بدترین قسمت ماجرا این بود که هیچ دلیلی براش نداشت
رو کاناپه پذیرایی نشست و سرشو بین دستاش گرفت
اوکی... الان قصد نداشت خودشو آروم کنه یا حتی سرزنش الان فقط نیاز به چند تا دلیل منطقی داشت برای انجام کاری که داشت میکرد و تحمل اون دراز مو فرفری
YOU ARE READING
far from love [Z.M]°•°[L.S]
Fanfiction- الان موقعیتش رو داری اونو بکش، اون قابل بخشش نیست + من نمیکشم چون کشتن بلد نیستم... ولی زجر دادن؟ این چیزیه که بیشتر از نفس کشیدن یادش گرفتم الانم میخوام صدای فریادتو موقع شکستن استخونات بشنوم... این همون موقعیتیه که از دستش نمیدم ...