28

1.5K 264 40
                                    

من برگشتم^^
چطورین؟ دلتون تنگ نشده بود برام؟😂
خب خب من تصمیمو برای روند استوری گرفتمو فهمیدم فرام فرام نمیتونه چپتر اروم داشته باشه:|
خودتونو برای اتفاقات جدید ادمای جدید اماده کنید^^

با صدای برخورد پشت سر هم وسایل،با سردرد چشماشو باز کرد؛ با گیجی به کاناپه ای که روش خوابیده بود و بعدم خونه ای که حالا تو روشنایی روز تمیزتر از هروقت دیگه ای به چشم میومد، نگاه کرد.

لازم نبود زیاد به مغزش فشار بیاره؛ بعد چند ثانیه تموم حرفا و اتفاقات شب قبل یادش اومد و بازم با نوازش دست سم تو موهاش خوابش برده بود!

- قرار شد به موکل هام زنگ بزنی بگی نمیتونم امروز بیام الان زنگ زدی میگی اومده اونجا؟! چقدر باید یه حرفو برات توضیح بدم سوفیا؟ بهشون بگو تو اولین فرصت خودم باهاشون تماس میگیرم و تلفنی کارشونو دنبال میکنم..... وای سوفیا چطور چیز به این مهمی رو یادت رفته بود؟ همین الان یه دسته گل سفارش بده و بفرست دفتر آقای داویس و ازشون بابات امروز عذرخواهی کن و بهشون یادآوری کن فردا هر ساعتی بیان ما براشون وقت داریم‌..‌.دیگه کافیه هرچی تکرار کردم برات سوفیا برو به کارایی که گفتم برس!

با صدای سم که تند تند حرف میزد و همچنان صدای وسایل میومد از جا بلند شد ولی بخاطر تیر کشیدن سرش دوباره سرجاش نشست و شقیقه هاشو با انگشتای سبابش فشار داد:

- خیلی درد داره؟

با صدای سم سرشو بلند کرد و نگاش کرد:

لو- هنوز اینجایی؟

سم لبخندی زد و قرص و لیوان آبی سمتش گرفت:

- گفتم که حتی فکرشم نکن تنهات بزارم

از جا بلند شد و سعی کرد بدون توجه به نگاه گیج و خالی از حس لویی به سمت آشپزخونه بره و به این فکر نکنه که تو این سن که باید با آرامش زندگی کنه،قراره بخاطر عشق یک طرفش فقط عذاب و دردو تحمل کنه:

لو- مگه تعطیلات نیس؟تو توی تعطیلاتم کار میکنی؟

سم با حرف لویی لبخندی زد و تو ورودی آشپزخونه محو شد و زمزمه های کوتاهی  بیرون میومد که لویی متوجه هیچ کدوم نشد و از جا بلند شد

سردردش خوب نشده بود و همچنان با چشمایی که بزور باز بودن به اطراف نگاه میکرد؛ وقتی وارد آشپزخونه شد با تعجب به وسایل و دیوارایی که برق میزد خیره و با دیدن میزی که پر از خوراکی بود چشماش برق زد:

لو- واااو کی وقت کردی لعنتی؟

سم صندلی رو براش عقب کشید تا بشینه و خودش به سمت گاز رفت:

- صبح بیدار شدم اومدم یه چیزی برات آماده کنم دیدم هیچی نیست زنگ زدم یکم مواد خوراکی سفارش دادم از سوپر مارکت

far from love [Z.M]°•°[L.S]Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon