~~زین
پسرم بیا بغلت کنم آخه تو چجوری انقدر قوی؟
[با لبخند خبیثی سمتش میره] درباره قسمت دومش نظری ندارم اما بغلتو رد نمیکنمهنوز قلبت مثل گذشته میسوزه از اون همه بی مهری یا دیدن زجر کشیدن بقیه تونسته ارومت کنه یا بیشتر قلبتو میسوزونه؟
زجر کشیدن هیچ ادمی منو اروم نمیکنه و قلبم...[دستشو روی قلبش میزاره] حس میکنم این روزا حالش بهترهچه حسی به وجود کندال داری؟
کندال برای من حکم یه خانواده رو داره حس که نه ولی جایگاهش توی زندگیم خیلی پررنگ دلیلشم میتونه شباهتایی که بهم داریم باشهفکر میکنی بتونی یکی از اعضای خانواده ات رو ببخشی؟
[دستشو زیر چونش میزنه و چشماش رو ریز میکنه] تو چی فکر میکنی؟ فکر میکنی بتونم ببخشم؟هدف توی قلبت از برگشت به خونه چی بود؟
زندگی؟ یا شایدم نبودن کندال و دوری ازش باعثش شد[صدای خنده]سه سال پیش وقتی لیام تفنگ بهت داد تا بکشیش چه حسی داشتی؟
بی شک نفرت ولی بیایین قبول کنید نباید تفنگ بدین دست بچه من فقط بیست سالم بود یه تفنگ بدین دست یه مرد ۳۰ ساله ببینم چه گلی به سرتون میزنه که هی اشتباه منو سیخ میکنین تو چشممزین خودت میدونی چقدر قوی؟
نه درواقع خودم حس میکنم هنوز کلی ضعف دارماگه لیام بهت بگه حاضر بازم جوونشو در اختیارت بزاره اما تو اونو ببخشی حاضری این کارو کنی؟
[برق زدن چشم] البته که ازش دریغ نمیکنم اون حق داره بخواد بخشیده بشه.... این تفنگ کو؟اگه دس سعی کنه جبران کنه قلبت اروم میگیره؟
خب بزار اینطوری جوابتو بدم بنظر تو چی تو این دنیا هست که بتونه ۲۳ سال زجر رو جبران کنه؟ اوم بیا بی انصاف نباشیم با چند سال اخیر هم میتونم کنار بیامفکر میکنی با کتک زدن لیام آتیش خشمت یه کم آروم میگیره؟
قطعا نه چون فقط کشتنشه که باعث میشه اروم شمخونه رو با تمام اهالیش اتیش بزن بشین سوختنشون رو نگاه کن
نه اینجوری روحم ارضا نمیشهقبول کن یه دل رحم لعنتی ای... این سگی که نشون میدی نیستی
قبول نمیکنم از این مسخره بازیا نچسبونید بهم~~لیام
چی تو ذهن و قلبت میگذره؟
هرچیزی که توی ذهن و قلب ادمای دیگه میگذره پر از افکار و احساسات مختلف تا تو توشون دنبال چی باشیاینکه سه سال نتونستی روی پاهات راه بری چه حسی بهت میده فکر میکنی لایق این عذابی یا حس میکنی نباید این اتفاق می افتاد؟
هیچ ادمی لایق این نیستن ولی یه جایی خونده بودم اتفاقات بد تو اسمون معلقن و منتظرن رو سر یه نفر خراب بشن و اینبار فکر کنم نوبت من بود
YOU ARE READING
far from love [Z.M]°•°[L.S]
Fanfiction- الان موقعیتش رو داری اونو بکش، اون قابل بخشش نیست + من نمیکشم چون کشتن بلد نیستم... ولی زجر دادن؟ این چیزیه که بیشتر از نفس کشیدن یادش گرفتم الانم میخوام صدای فریادتو موقع شکستن استخونات بشنوم... این همون موقعیتیه که از دستش نمیدم ...