30

1.4K 241 52
                                    

سعلاااام -_-
چقدر بد قولم آی نو
ولی ناموسا هروقت میگم فلان روز اپ؛ فلان روز کیر میخورم نمیتونم اپ کنم😂
ولی خارج از شوخی سفرم زیادی فشرده بود و من نصف روزاش کامل تو ماشین و جاده بودم و حتی یه وقتا اصلا نتم نداشتم و من چند روزه اماده کردم چپترو ولی به دوستم دارم گفتم ویرایش کن اون جقی ترین یادش رفت😂😂 ( حلالم کن)
حالا مهم اینکه که اومدم
***وووووو مهم ترین چیز اینکه من کارو میخام عوض کنم ففمو گم نکنید:|****

اهنگ این چپتر^-^

Through it all_charlie puth

با دیدن تونی مقابلش قدمی عقب گذاشت و زمزمه کرد:

- چرا؟

همه سکوت کرده بودن و منتظر حرفی از جانب تونی یا حتی دیدن واکنش زین بودن؛ اما زین انگار زیادی آروم بود دیدن مرده ای که زنده شده بود بیش از حد برای آدما شوکه کننده بود ولی ری اکشن آروم زین زیادی ترسناک و غیرمنتظره بود

تونی سرش رو پایین انداخت و حرفی نزد زین آروم تر از قبل زمزمه کرد:

- چرا؟ مگه چیکارت کرده بودم؟

دستی تو موهای کوتاه شدش کشید و درد قلبش بیشتر شد؛ زین حتی موهاشو نمیزد چون تونی دوست داشت!!

- تموم این مدت ک فکر میکردم مردی عزادارت بودم؛ هرروزش قد یه عمر زجر کشیدم روزی صد دفعه آرزو میکردم که کاش منم بمیرم...من چه بدی ای در حقت کرده بودم؟؟...چرا؟؟؟

تونی جرات سر بلند کردن نداشت؛ جوابی داشت که بده؟ آره داشت ولی نه الان...

زین جلو رفت و تو صورتش زل زد؛ دیگه نمیتونست آروم باشه، دیدن دوباره اون چشم ها درد رو تو تک تک سلولاش پخش میکرد؛ ضربه محکمی به شونه هاش زد و به عقب پرتش کرد

- جواب منو بده...چراااا؟؟؟؟؟

صداش تو کل خونه اکو شده بود و باعث شد همه با ترس سرجاشون قفل بشن؛ چند قدم عقب رفت و دستشو رو صورتش کشید؛ دیوونه میشد مطمئن بود که دیوونه میشد

دست تونی روی شونه اش نشست؛ حتی از گرماش میتونست تشخیص بده این دست متعلق به اون آدمه

به شدت پسش زد و باز سمتش برگشت؛ لحنش آروم شده بود و با لبخند هیستیریکی که رو لباش شکل گرفته بود زمزمه کرد:

- من برای اولین بار اعتماد کردم؛ عاشق شدم...گفتم مثل خودمی؛ تنهایی....!!

تونی شونه هاشو گرفت و کمی خم شد تا صورتش مقابل صورت زین قرار بگیره؛ سعی کرد توضیح بده:

- بزار برات توضیح بدم کلی حرف دارم برات بزنم

زین پوزخندی زد و ازش فاصله گرفت:

- اگه میگی تو واقعا مردی و الان من توهم زدم، توضیح بده؛ گوش میدم!

تونی با ناباوری بهش نگاه کرد زین همونطور که عقب عقب میرفت میگفت و تونی بیشتر پی میبرد که با رفتنش، زینی که میشناخت هم رفته:

far from love [Z.M]°•°[L.S]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang