season 2 ch 12

1K 183 114
                                    

- چه عجب

هری با دیدن چشمای باز لیام گفت، در یخچال رو باز کرد و بطری ابی برداشت. سمت کاناپه ای که از قبل نشسته بود رفت.

- زین کجاست؟

- منم خوبم خسته هم نیستم

هری با خنده گفت و بطری رو سرکشید. لیام کلافه تو جاش جا به جا شد. به خاطر زاویه ای که داشت نمیتونست هری رو ببینه پس با حرص غر زد:

- بجای چرت و پرت گفتن بیا این تخت رو درست کن

هری دستشو تو موهاش کرد و چندین بار تکون داد.

- جات خوبه باید استراحت کنی منم میخوام بخوابم

- هرررری

لیام با صدای بلند اعتراض کرد و هری از جا بلند شد:

- باشه باشه... فعلا که من شدم برده شماها

با ریموت تخت رو کمی بالا اورد. سمت لیام رفت و بالشت ها رو پشت کمرش مرتب کرد. صاف ایستاد و کمرش رو کشید.

- لاغر شدی هری

هری با خنده صندلی رو جلو کشید و نشست. درواقع این مدت هری تمام مدت درگیر بیماری لویی و بعد لیام شده بود، فرصتی برای باشگاه رفتن یا حتی خوردن یه غذای درست و حسابی هم نداشت ولی لیام اولین کسی بود که به این قضیه توجه کرده بود.

- زین کجاست؟

لیام برای دومین بار پرسید و با ناامیدی به هری نگاه کرد. خاطره خوبی از بودنش تو بیمارستان و نبودن زین نداشت؛ اخرین بار زین به مدت سه سال رفته بود و نمیخواست بازم سه سال لعنتی دیگه رو تجربه کنه.

- خونه ی من

به قیافه بهت زده ی لیام نگاه کرد و اینبار با صدای بلند خندید. همه چیز امروز براش جالب شده بود و شاید فشار کم خوابی بود که اینطور سرخوشش کرده بود.

- دیشب رفتم خونه دیدم رفته پیش لویی

- پس رابطه اش داره باهاتون خوب میشه

دستاشو پشت سرش بهم گره داد و پاهاشو دراز کرد و روی تختی که لیام خوابیده بود گذاشت. فکر کرد به زینی که تو سرما دست رد به پالتوش نزده بود ولی با دیدنش داد کشیده بود. زینی که وقتی ازش خواهش کرد به دیدن لویی بره با قاطعیت مخالفت کرد ولی به حرفش گوش داده بود.

- با من نه ولی فعلا با لویی خوبه حتی تا حد زیادی نگرانت شده بود که شک کردم زین قبلی برگشته ولی وقتی با چشماش میخواست منو بخوره فهمیدم نه هنوزم همون هیولای کیوت خودمه

اروم خندید و لیام هم لبخندی زد. هری با یاداوری حرف دس که با چشمایی که برق میزد گفته بود زین "بابا" صداش کرده خندش به لبخند بی جونی تبدیل شد و ادامه داد:

far from love [Z.M]°•°[L.S]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora