Chapter 34Song:Knees_Bebe Rexha
*****
لیام نگاهی به متن پیام انداخت و نفسش رو با آسودگی
بیرون داد و زین رو تو بغلش کشید و بوسه ای رو موهاش زد و آروم خندید:- معلومه که دروغه چه فکری درباره ی من کردی؟
زین خودش رو تو بغل لیام فشرد و چشماشو بست؛ الان فقط همین حرف کافی بود تا آرامش بهش برگرده:
- فقط ترسیدم از اینکه....
- باشه عزیزم بیا درباره اش حرف نزنیم
زین رو از بغلش جدا کرد و با لبخندی به چشماش و بعد لباش انداخت؛ اون پیام مزخرف تنها نکته مثبتی که داشت این بود که، لیام رو از حس زین به خودش مطمئن کرده بود.
سرشو پایین برد و زین که قصد لیام رو فهمید چشماش رو بست و منتظر شد لبای لیام رو روی لباش حس کنه ولی قبل اینکه انتظار شیرینش به پایان برسه صدای نایل مث یه مته تو گوشش پیچید.
- من هنوز اینجام...جمع کنید خودتونو
تنه ای بهشون زد و به سمت میز رفت و نشست:
- یه قهوه دیگه بده بهم پینو...قول میدم بعدش برم و شما رو تنها میزارم که به بمال بمالتون برسید!
زین با لبای جمع شده و بی میل از بغل لیام بیرون اومد و
به سمت صندلی نایل رفت پاشو بهش فشار داد و وقتی مطمئن شد داد نایل از فشار لبه میز به قفسه سینش بلند شده لبخندی زد و رو صندلی دیگه ای نشست:- تو هم اخلاقت مزخرف نبود الان با سلنا مشغول بمال بمال بودین
نایل پوزخندی زد و سکوت کرد؛ کل مشکلات روابط نایل و سلنا از شرط شان شروع شد.
قبل از اون میدونست سلنا آدم موندن و روابط عاشقانه نیست ،شاید خودش بخاطر پا گذاشتن تو دهه چهارم زندگیش دیگه دنبال رابطه های دو روزه نبود ولی سلنا هنوز جوون بود و فقط به فکر سرگرمی؛ اما شبی که توی کلاب شان توی مستی بهش اون جمله رو گفته بود تازه تونسته بود پازل ها رو کنار هم بچینه و متوجه قصد شان از اون جرات بشه.نفس عمیقی کشید و از جا بلند شد:
- باید برم
- قهوه؟
لبخندی به لیام زد و با گفتن "نمیخورم" از آشپزخونه بیرون زد و لحظه آخر صدای زین رو شنید که به لیام میگفت:
- بخاطر حرف من ناراحت شد؟؟
گوشیش رو در آورد و شماره ی لویی رو گرفت؛ باید باهاش حرف میزد و آرومش میکرد
درسته لویی لجباز تر و بی منطق ترین آدمی بود که تا حالا دیده بود ،ولی بازم وقتی باهاش حرف میزد و دلایلش رو میگفت لویی مطمئنا باهاشون همکاری میکرد!
YOU ARE READING
far from love [Z.M]°•°[L.S]
Fanfiction- الان موقعیتش رو داری اونو بکش، اون قابل بخشش نیست + من نمیکشم چون کشتن بلد نیستم... ولی زجر دادن؟ این چیزیه که بیشتر از نفس کشیدن یادش گرفتم الانم میخوام صدای فریادتو موقع شکستن استخونات بشنوم... این همون موقعیتیه که از دستش نمیدم ...